Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
Other Matches
mine mooring
اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
log rolling
دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
vetoed
رای مخالف دادن
vetoes
رای مخالف دادن
blackballs
رای مخالف دادن
vetoing
رای مخالف دادن
blackballed
رای مخالف دادن
blackball
رای مخالف دادن
veto
رای مخالف دادن
blackballing
رای مخالف دادن
negative voice
رای مخالف دادن
nix
هیچکس رای مخالف دادن
from opposite directions
از دوطرف روبروی هم
restrained beam
تیر دوطرف گیردار
double-breasted
دوطرف تکمه خور
reverses
حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reverse
حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reversing
حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reversed
حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
look off
فریب دادن مدافع با نگاه به سمت مخالف پیش از پرتاب توپ
two way switch
قطع و وصل کننده برق از دوطرف
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
reefing jacket
یکجور نیمتنه چسبان که از دوطرف دکمه میخورد
guard rail
نرده هائیکه در دوطرف پل جهت عابرین ساخته میشود
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
one a
همدیگر
each other
همدیگر
one an other
همدیگر
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
peer to each other
مانند همدیگر
self repelling
دافع همدیگر
to hug each other
همدیگر را بغل کردن
to blame one another
همدیگر را مقصر کردن
They grew attached ( attracted) to each other.
به همدیگر علاقمند شدند
to talk the same language
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other.
زبان همدیگر رامی فهمیم
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
to be on the same page
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
The twins are hardly distinguish between colors.
دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
abutments
تکیه گاههای انتهائی دیوارهای پشتیبان دیوارههای انتهائی دوطرف پل
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
blind date
قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous
خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
blind dates
قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
uberstreichen
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
friendly society
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly societies
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding
گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
realised
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
DIMM
سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
lawn sprinkler
برای چمن اب دادن
microsoft
واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
sancify
برای امرمقدسی تخصیص دادن
smoothing or smoothed varnish
لاک برای جلا دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
readiness to report
امادگی برای پاسخ دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
time
وقت قرار دادن برای
timed
وقت قرار دادن برای
times
وقت قرار دادن برای
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
benchrest
سکو برای تکیه دادن تیرانداز
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
irresponsiveness
عدم امادگی برای پاسخ دادن
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
garden engine
اب پاش تلمبهای برای اب دادن باغ
put to the question
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
microcycle
برای دادن زمان اجرای دستورات
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
waff
اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
bobble
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
foliage plant
گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
repertoire
فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
bobbles
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
incorporation
جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Baa!
بع!
[صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
turboshaft
توربین گاز برای دادن قدرت به شفت
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
check side
پیچ دادن به گوی برای برگشت به عقب
to wave one's handkerchief
دستمال جیب خود را
[برای کسی]
تکان دادن
to give somebody an ultimatum
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
customizing
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
development aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
customising
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customises
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customised
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
forms
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
formed
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
form
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
customize
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customized
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
pack
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
to off an agreement
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
packs
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
customizes
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
nil pointer
نشانه گر برای نشان دادن انتهای لیست زنجیره موضوعات
increments
افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
numeric
حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است .
thrusting
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
thrusts
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
increment
افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
to vote somebody on the board of directors
رای دادن به کسی برای عضو هیئت مدیره شدن
intestable
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
clock
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
experimental free handicap
دادن وزن اضافی ازمایشی به اسبها برای مسابقه اینده
PRN
نشانهای در Dos-Ms برای نشان دادن پورت چاپگر استاندارد
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
steel wool
براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
thrust
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
clocks
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
click
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicks
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
ground
تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
clicked
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
adds
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adding
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
add
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
deadlock
موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
checked
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
Good grief!
<idiom>
این کلمه برای نشان دادن تعجب (چه خوب چه بد)استفاده میشود
stops
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
check
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
stopping
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
xylotomy
برش دادن چوب بصورت ورقه نازکی برای ازمایش میکروسکپی
sectors
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
sight window
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
stop
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
ablegate
مامور مخصوص پاپ درکشورهای بیگانه برای دادن نشان و خلعت
gluteus
یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
alerts
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
sector
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
orbital injection
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
mock-up
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
mock-ups
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
graceful degradation
اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
accuracy
کل تعداد بیتهایی که برای نشان دادن یک عدد در کامپیوتر به کار می رود
checks
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
colours
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
ambitus
[اختصاص دادن فضایی در اطراف قبر یا آرامگاه برای دسترسی به کلیسا]
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
blips
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
digit
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
constituting
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
cartoon design
نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن
digits
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
blip
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
indicator
نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com