English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
normalization را در محل با کمترین ارزش می افزاید
Other Matches
lsc کاراکتر با کمترین ارزش
least significant digit رقم با کمترین ارزش
LSD Digit Significant Least رقم با کمترین ارزش
noisy mode سیستم محاسبات اعداد اعشاری که عددی غیر از صفر به محل کمترین ارزش در حین نرمالسازی عدد اعشاری افزوده میشود
modes عملیات ریاضی اعشاری که در آن عددی غیر از صفر به عدد با کمترین ارزش اضافه میشود در حین نرمال سازی عدد اعشاری
mode عملیات ریاضی اعشاری که در آن عددی غیر از صفر به عدد با کمترین ارزش اضافه میشود در حین نرمال سازی عدد اعشاری
interpolator کسیکه عبارات قلب در کتابی می افزاید
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
ad valorem به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
value added قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ended با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ends با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
no par value بدون ارزش واقعی بی ارزش
axiological وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
currency devaluation کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
viruses برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
virus برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
low tide کمترین حد
least کمترین
minimum کمترین
the least amount کمترین
price cut to the bone کمترین قیمت
neap tide کمترین جذر و مد
to the very least تا کمترین [دست کم ]
ground state کمترین نیرو
bottom price کمترین قیمت
minimum price کمترین قیمت
rock-bottom price کمترین قیمت
minims ذره کمترین
minim ذره کمترین
the least amount کمترین کار
last but not least اخرین ولی نه کمترین
neap season فصل کمترین جزر و مد
method of least squares روش کمترین مجذورات
Without the least regard . بدون کمترین ملاحظه یی
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
just noticeable difference کمترین تفاوت محسوس
it shall not be scathed ) کمترین اسیبی به ان نخواهدرسید
minimal changes method روش کمترین تغییرات
least squares method روش کمترین مجذورات
huffman tree درختی با کمترین مقادیر
jnd کمترین تفاوت محسوس
minimal audible sound کمترین صوت شنودپذیر
hurdle rate of return کمترین نرخ بازده
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
minimal brain damage کمترین اسیب مغزی موثر
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
upset price کمترین بهای مقطوع درهراج
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
I dont have an earthly chance. کمترین شانس راروی زمین ندارم
range مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranged مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranges مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
spans مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spanning مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
span مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
rock-bottom کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
spanned مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
rock bottom کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
machine کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
not to have a prayer of achieving something کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
machines کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machined کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
major cycle کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی
compact کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
crest clearing graph نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
clearance volume کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
elegant programming نوشتن برنامه ساخت یافته با استفاده از کمترین تعداد دستور است
LSD رقمی که محل سمت راست عدد را اشغال میکند و کمترین توان را دارد
logic seeking چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
venturi کانال یامجرایی برای جریان سیال که در گلوگاه کمترین سطح مقطع را داشته و سپس مجدداافزایش می یابد
least significant bit رقم دودویی در سمت راست یک کلمه که کمترین توان کلمه را می گیرد.
auctioneering device وسیلهای که بیشترین یا کمترین سیگنال را از تعدادی سیگنال ورودی انتخاب میکند
reserve factor نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
machined کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machine کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machines کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
absolute system of units سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
value ارزش
big ticket با ارزش
picayubnish بی ارزش
picayune بی ارزش
brummagem کم ارزش
market value ارزش
prices ارزش
naught بی ارزش
price ارزش
regardant با ارزش
no par بی ارزش
low grade کم ارزش
low level کم ارزش
valuing ارزش
brummagem بی ارزش
values ارزش
treasure با ارزش
trivalency سه ارزش
unvalued بی ارزش
avail ارزش
worm eaten بی ارزش
worthless بی ارزش
punk بی ارزش
good for nothing بی ارزش
fustian بی ارزش
small change کم ارزش
rewarding پر ارزش
raffish بی ارزش
worthiness ارزش
rubbish بی ارزش
worth با ارزش
shotten بی ارزش
trivalence سه ارزش
punks بی ارزش
cost ارزش
valueless بی ارزش
junky بی ارزش
worth ارزش
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
exchange value ارزش مبادلهای
manufacture cost ارزش ساخت
market value ارزش بازاری
economic value ارزش اقتصادی
man friday کمک با ارزش
equity capital ارزش ویژه
meed پاداش ارزش
end value ارزش انتهایی
monetary value ارزش پولی
exchange value ارزش مبادله
expected value ارزش منتظره
heating value ارزش گرمایی
increase in value افزایش ارزش
influence value ارزش تاثیر
intrinsic value ارزش ذاتی
it is of little worth کم ارزش است
loan value ارزش وام
loss of value افت ارزش
logical value ارزش منطقی
loan value ارزش استقراض
heat value ارزش گرمایی
heat of combustion ارزش گرمایی
maintenance cost ارزش نگهداری
face value ارزش اسمی
face value ارزش صوری
final value ارزش نهایی
threshold value ارزش استانهای
gross value ارزش ناخالص
limiting value ارزش نهایی
value added ارزش افزوده
valuably بطور با ارزش
valorization تعیین ارزش
use value ارزش استعمال
use value ارزش استفاده
use by value استفاده با ارزش
kitsch هنر بی ارزش
undervaluation کم ارزش گذاری
truth value ارزش درستی
tinker's damn چیزبی ارزش
tinker's dam چیزبی ارزش
value theory نظریه ارزش
theory of value نظریه ارزش
heritage asset میراث با ارزش
value analysis تحلیل ارزش
wear thin <idiom> بی ارزش شدن
present value ارزش فعلی
indexation ارزش ترازی
waff نظر بی ارزش
value of money ارزش پول
value of assets ارزش دارائی ها
value in use ارزش استعمال
value in use ارزش استفاده
value in exchange ارزش مبادله
value for money ارزش پول
value date تاریخ ارزش
value as security ارزش تضمین
survival value ارزش بقا
surrender value ارزش بازخرید
surplus value ارزش اضافی
present value ارزش حال
place value ارزش مکانی
penny worth ارزش یک پنی
paradox of value تناقض ارزش
par value ارزش اسمی
objective value ارزش واقعی
objective value ارزش عینی
numerical value ارزش عددی
nominal value ارزش اسمی
net worth ارزش خالص
net value ارزش خالص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com