Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 204 (10 milliseconds)
English	Persian
clear	روشن زدودن
clearer	روشن زدودن
clearest	روشن زدودن
clears	روشن زدودن
Other Matches
illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylight	روز روشن روشن کردن
daylit	روز روشن روشن کردن
to file off or away	زدودن
do the cleaning	زدودن
scraping	زدودن
to rub off	زدودن
rub off	زدودن
scraped	زدودن
purge	زدودن
clean house	زدودن
purges	زدودن
purged	زدودن
scrapes	زدودن
scrape	زدودن
eliminating	زدودن
wipe	زدودن
wiped	زدودن
wipes	زدودن
wiping	زدودن
eliminated	زدودن
cleans	زدودن
cleanest	زدودن
cleaned	زدودن
clean	زدودن
to r off	زدودن
shuck	زدودن
efface	زدودن
effaced	زدودن
effaces	زدودن
effacing	زدودن
scurf	زدودن
eliminate	زدودن
eliminates	زدودن
abrade	زدودن
effacement	زدودن
blot out	زدودن
deterge	زدودن
delinking	زدودن
clean	زدودن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
demagnetize	زدودن مغناطیس
clearer	شفاف زدودن
scart	خراشیدن زدودن
clear	شفاف زدودن
de rust	زدودن زنگ
effaceable	قابل زدودن
to scour off	زنگ زدودن
discolor	زدودن رنگ
decolorize	زدودن رنگ
removes	برچیدن زدودن
removing	برچیدن زدودن
stripping test	ازمایش زدودن
remove	برچیدن زدودن
scoured	زدودن تکاپوکردن
scour	زدودن تکاپوکردن
clearest	شفاف زدودن
scours	زدودن تکاپوکردن
clears	شفاف زدودن
desulphurize	گوگرد زدودن
swabs	زدودن پیچیدن
swab	زدودن پیچیدن
obliterate	زدودن پاک کردن
obliterated	زدودن پاک کردن
obliterates	زدودن پاک کردن
obliterating	زدودن پاک کردن
sweep	جاروب کردن زدودن
to rub away	زدودن محو کردن
dewax	زدودن موم اندود
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
frontolysis	زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
shriller	روشن
shrill	روشن
moonlit	روشن
alighting	روشن
nitid	روشن
unequivocal	روشن
shrillest	روشن
on/off	روشن
elucidate	روشن
legible	روشن
clear cut	روشن
alighted	روشن
sunnier	روشن
sunniest	روشن
sunny	روشن
cloudless	روشن
alight	روشن
unequivocally	روشن
lucid	روشن
perspicuous	روشن
furbisher	روشن گر
luculent	روشن
eyebright	روشن
diaphanous	روشن
sharp cut	روشن
alights	روشن
brighter	روشن
clear-cut	روشن
on	روشن
eidetic	روشن
elucidating	روشن
in a good light	روشن
vivid	روشن
elucidates	روشن
elucidated	روشن
fogless	روشن
litten	روشن
clearest	روشن
transparent	روشن
setting up	روشن
brightest	روشن
expressing	روشن
expresses	روشن
expressed	روشن
express	روشن
sets	روشن
set	روشن
clears	روشن
clear	روشن
transparently	روشن
clean cut	روشن
clean-cut	روشن
bright	روشن
clearer	روشن
cleaners	روشن
lightest	روشن
explicit	روشن
lighted	روشن
light	روشن
definite	روشن
explicit <adj.>	روشن
distinct <adj.>	روشن
notable <adj.>	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
light and shade	سایه روشن
clearest	: روشن کردن
elucidating	روشن کردن
mauve	ارغوانی روشن
elucidates	روشن کردن
lightish	نسبتا روشن
vividly	بطور روشن
brightly	بطور روشن
lightsome	سبک روشن
lightsome	برنگ روشن
elucidated	روشن کردن
brighten	روشن کردن
kindles	روشن شدن
kindled	روشن شدن
igniting	روشن کردن
ignites	روشن کردن
ignited	روشن کردن
nacarat	قرمز روشن
ignite	روشن کردن
brightened	روشن کردن
brightens	روشن کردن
elucidate	روشن کردن
clears	: روشن کردن
brightening	روشن کردن
lucent	روشن وشفاف
lumine	روشن کردن
enlightens	روشن فکرکردن
clear sightedness	روشن بینی
eidetic memory	یاد روشن
elucidatory	روشن سازنده
emblaze	روشن کردن
luminary	جسم روشن
luminaries	جسم روشن
clairvoyance	روشن بینی
fire up	روشن کردن
full orbed	تمام روشن
half tone	سایه روشن
documentary photography	تصویر روشن
clear sighted	روشن بین
haze	روشن نبودن مه
burn in	ازمایش روشن
broad minded	روشن فکر
broad day light	روز روشن
bright red	قرمز روشن
Paleblue <adj.> <noun>	آبی روشن
clear varnish	لاک روشن
ditinct	روشن مشخص
bertha	درخشان روشن
liberally	با فکر روشن
enlightenment	روشن فکری
illuminative	روشن کننده
illuminator	روشن کننده

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com