Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
target offset methode
روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
Other Matches
charting
بر روی نقشه نشان دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
grid ticks
علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
cartoon design
نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن
operation map
نقشه عملیاتی
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
line route map
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
trap
سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
simulations
عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
simulation
عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
outline assembly drawing
نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
situation map
نقشه نشان دهنده وضعیت جنگ
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
isoclinic line
خطی بر روی نقشه که بوسیله ان نقاطی که درانجاها تمایل سوزن مغناطیسی یکسان است نشان داده میشود
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
current operating allowance
سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
agricultural projects
طرحهای کشاورزی
key projects
طرحهای کلیدی
irrigational schemes
طرحهای ابیاری
mational projects
طرحهای ملی
regional projects
طرحهای منطقهای
border break
ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
bender gestalt test
ازمون طرحهای بندر
quasi experimental designs
طرحهای شبه ازمایشی
cat's cradle
ساختن طرحهای مختلف با نخ و انگشتان
actuate
نشان دادن
evinced
نشان دادن
run
نشان دادن
evince
نشان دادن
introducing
نشان دادن
introduces
نشان دادن
introduce
نشان دادن
introduced
نشان دادن
runs
نشان دادن
imbody
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
evincing
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
evinces
نشان دادن
point
نشان دادن
indicated
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
register
نشان دادن
registers
نشان دادن
to show up
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
ante
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
registering
نشان دادن
indicates
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
shows
نشان دادن
showed
نشان دادن
exerts
نشان دادن
show
نشان دادن
indicate
نشان دادن
exert
نشان دادن
exerting
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
exerted
نشان دادن
target dossiers
پرونده هدفها
schedule of targets
برنامه هدفها
group of targets
گروه هدفها
list of targets
لیست هدفها
target overlay
کالک هدفها
target list
لیست هدفها
program of targets
برنامه هدفها
target system
سیستم هدفها
offset method
روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
bender visual motor gestalt test
ازمون طرحهای دیداری-حرکتی بندر
families
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
project loans
قرضههای مربوط به انجام طرحهای توسعه
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
showdown
نمونه نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
pragmatize
واقعی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
playoff
نشان دادن فیلم
decorating
نشان یامدال دادن به
decorates
نشان یامدال دادن به
graphs
با نمودار نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
graph
با نمودار نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
responds
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
displaying
نشان دادن اطلاعات
forcing
خشونت نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
showdowns
نمونه نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
rubricate
قرمز نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
emote
هیجان نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
utopianism
تهیه طرحهای غیر عملی برای اصلاحات
projected
فاهر کردن نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
reacted
عکس العمل نشان دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
representation
عمل نشان دادن چیزی
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
picture
سینما با عکس نشان دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com