Total search result: 201 (8 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
line haul |
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری |
|
|
Other Matches |
|
execution |
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا |
road time |
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون |
road time |
زمان حرکت ستون در روی جاده |
check out time |
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله |
access time |
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده |
worded |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
word |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
time distance |
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین |
time distance |
زمان عبور ستون |
passtime |
زمان عبور ستون |
access time |
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر |
operated |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
operate |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
check out time |
زمان لازم برای تخلیه محل |
operates |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
proceed time |
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید |
add |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
adding |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
developments |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
development |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
adds |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
radar mile |
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف |
engineered performance |
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار |
canonical time unit |
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان |
loom time |
مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.] |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
meanest |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
meaner |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
mean |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
cure time |
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین |
turnaround time |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
warm-up |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
carrying |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
warm-ups |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
carries |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
decompression table |
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص |
carry |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
carried |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
cache |
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند |
caches |
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند |
cache memory |
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند |
splits |
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر |
dive schedule |
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص |
Micro Channel Architecture |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA |
realtime |
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها |
half life period |
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد |
circuits |
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود |
circuit |
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود |
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. |
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود. |
access time |
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی |
soak |
اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند |
soaks |
اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند |
propagation delay |
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود |
deceleration time |
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار |
predicted log racing |
مسابقه قایق موتوری باپیشبینی قبلی زمان از طرف راننده |
moving pivot |
نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون |
IAM |
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد |
refire time |
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد |
present |
زمان حاضر زمان حال |
arrivals |
زمان حضور زمان رسیدن |
presents |
زمان حاضر زمان حال |
seek time |
زمان جستجو زمان طلب |
arrival |
زمان حضور زمان رسیدن |
presented |
زمان حاضر زمان حال |
presenting |
زمان حاضر زمان حال |
response time |
زمان جواب زمان پاسخگویی |
positioned |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
position |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
pace-setters |
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی |
pace-setter |
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی |
pace setter |
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی |
read time |
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری |
duration |
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت |
tour of duty |
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت |
station time |
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز |
setting time |
[مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی] |
time and motion study |
بررسی زمان و حرکت |
launch time |
زمان حرکت هوایی |
etd |
زمان تقریبی حرکت |
timed |
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره |
times |
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره |
time |
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره |
imprescriptible |
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده |
switching |
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند |
equation of time |
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی |
unemployment compensation |
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری |
accumulation time |
زمان تحت تعمیر بودن وسیله |
tabulate |
مرتب کردن متن در ستون هایی با حرکت نشانه گر به هر ستون جدید به صورت خودکار همان طور که متن تایپ میشود |
tabulated |
مرتب کردن متن در ستون هایی با حرکت نشانه گر به هر ستون جدید به صورت خودکار همان طور که متن تایپ میشود |
tabulates |
مرتب کردن متن در ستون هایی با حرکت نشانه گر به هر ستون جدید به صورت خودکار همان طور که متن تایپ میشود |
speeds |
مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت |
speeding |
مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت |
speed |
مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت |
conscription of wealth |
مصادره اموال در زمان جنگ به وسیله دولت |
sailing date |
تاریخ شروع سفر دریایی زمان حرکت |
failures |
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند |
failure |
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند |
major cycle |
کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی |
rapid |
وسیله یا حافظهای که زمان دستیابی آن بسیار کوتاه است |
production cycle |
زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.] |
mileage on departure [arrival] |
اندازه مسافت طی شده در زمان حرکت [ورود] خودرو |
interlook dormant period |
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار |
up time |
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد. |
frequency |
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل |
frequencies |
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل |
synchronizes |
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند |
synchronises |
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند |
synchronised |
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند |
synchronize |
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند |
synchronising |
اطمینان از اینکه دو یا چند وسیله یا پردازنده از زمان و عمل هم سان هستند |
temporarily |
برای زمان مشخص یا نه همیشه |
doubled up |
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن |
doubled |
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن |
double |
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن |
block time |
زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف |
duty rated |
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد |
compiler |
اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند |
microcycle |
برای دادن زمان اجرای دستورات |
metronomes |
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق |
impulsive |
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند |
metronome |
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق |
trail formation |
ارایشات ستون راهپیمایی ارایش حرکت در ستون راهپیمایی |
averaging |
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند |
averages |
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند |
averaged |
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند |
average |
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند |
convoys |
کاروان دریایی ستون موتوری |
convoy |
کاروان دریایی ستون موتوری |
maintenance window |
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری] |
service time window |
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری] |
storage |
ذخیره داده برای مدت زمان طولانی |
contention |
سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود |
contentions |
سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود |
convoy assembly port |
بندر محل تجمع ستون موتوری |
Manchester coding |
و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است |
clocks |
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن |
part |
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI |
clock |
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن |
time fire |
مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر |
data movement time |
زمان صرف شده برای انتقال داده به دیسک |
transients |
وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود |
transient |
وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود |
reaction time |
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات |
hold |
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون |
holds |
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون |
overhead |
مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه |
clock |
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند |
clocks |
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند |
rain check <idiom> |
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر |
age hardening |
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان |
early time |
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی |
cryptoperiod |
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز |
short cycle annealing |
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه |
brake specific fuel consumption |
مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت |
immediate |
پردازش داده پس از ایجاد آن و نه انتظار برای پاس ساعت یا زمان سنگرون |
time |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
timed |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
times |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
tensing |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
tensest |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
tenser |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
tenses |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
tensed |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
tense |
زمان فعل تصریف زمان فعل |
bombed |
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص |
bombs |
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص |
bombed out |
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص |
bomb |
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص |
future promissory |
زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند |
powers |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
pipelines |
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت |
pipeline |
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت |
powering |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
resolutions |
توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه |
power |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
powered |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
resolution |
توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه |
ti;me to go |
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری |
movement credit |
وقت پیش بینی شده و تعیین شده برای حرکت یک ستون |
minimum |
سیستم کدگذاری که سریع ترین دستیابی و زمان بازیابی را برای داده ذخیره شده دارد |
retards |
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده |
retarding |
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده |
retard |
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده |
angular velocity sight |
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب |
scroll |
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان |
scrolls |
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان |
pilaster |
هرچیزی شبیه ستون یا استوانه دیواریا جرز ستون نما |
Composite Order |
[شیوه ی ترکیبی ستون سازی رمی با ستون های پیچکی تزئین شده] |
route order |
ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه |
null cycle |
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی |
intermediate |
مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند |
herma |
ستون هرمس :ستون سنگی چارپرکه پیکربربالای ان بود |
pilaster |
شبه ستون ستون چهارگوش یانیمدایره در بدنه بنا |
flash card |
ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد |
eustyle |
[دهنه بین ستون ها بر حسب قطر ستون] |
baluster |
ستون کوچک گچ بری شده ستون نرده |
blocked |
[ستون، نیم ستون و پشته بند محافظ] |
i/o |
پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود |
there is many a slip between the cup and the lip <proverb> |
از این ستون به آن ستون فرج است |