Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
Other Matches
swear in
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
coddling
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddles
بادقت زیاد بکاری دست زدن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
buddy system
سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
incilnable to do something
مایل کردن بکاری
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
fall to
بکاری مبادرت کردن
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
enterprises
مبادرت بکاری کردن
to youse to a
تحریک بکاری کردن
enterprise
مبادرت بکاری کردن
to a an under taking
باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
fag
خسته کردن
bores
خسته کردن
strains
خسته کردن
jade
خسته کردن
strain
خسته کردن
overstrain
خسته کردن
bore
خسته کردن
to do up
خسته کردن
fags
خسته کردن
harass
خسته کردن
fatigued
خسته کردن
tires
خسته کردن
fatigues
خسته کردن
tire
خسته کردن
tiring
خسته کردن
harasses
خسته کردن
fatigue
خسته کردن
wear out
کاملا خسته کردن
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
play out
خسته کردن ماهی
to overwork oneself
خود را خسته کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wickedness
نا بکاری
To get on with a job.
بکاری پرداختن
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
to turn to
دست بکاری گرفتن
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
dday
روز شروع بکاری
to start doing something
دست بکاری زدن
to offer at any thing
دست بکاری زدن
to put ones hand to anything
دست بکاری زدن
bide
بکاری ادامه دادن
to offer at any thing
بکاری مبادرت ورزیدن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
jumping off place
شروع بکاری نقطه عزیمت
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
to put in
گماشتن
appointe
گماشتن
designating
گماشتن
charge
گماشتن
commissions
: گماشتن
commissioning
: گماشتن
commission
: گماشتن
install
گماشتن
designate
گماشتن
installs
گماشتن
inducting
گماشتن بر
charges
گماشتن
inducted
گماشتن بر
installing
گماشتن
to stand sentinel
گماشتن
inducts
گماشتن بر
designates
گماشتن
instate
گماشتن
induct
گماشتن بر
to set about
دست بکاری زدن آماده کاری
appoint
گماشتن واداشتن
appoint
گماشتن به کار
reinstates
دوباره گماشتن
reinstated
دوباره گماشتن
appoints
گماشتن به کار
reinstating
دوباره گماشتن
reinvest
دوباره گماشتن
appoints
گماشتن واداشتن
revest
دوباره گماشتن
reinstate
دوباره گماشتن
pre appoint
از پیش گماشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
assigning
مقرر داشتن گماشتن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
assign
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
to r. any one in an office
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
convictism
اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
intensification
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
heightening
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
add
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
increase
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
to run rup
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
propagates
زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
overloads
زیاد بار کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
add
زیاد کردن برد
propagate
زیاد کردن پروردن
strains
کوشش زیاد کردن
propagated
زیاد کردن پروردن
superheat
گرم کردن زیاد
overcharging
زیاد حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
overworked
کار زیاد کردن
overwork
کار زیاد کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
overloaded
زیاد بار کردن
overworking
کار زیاد کردن
overworks
کار زیاد کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overestimate
زیاد براورد کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
ransacked
زیاد کاوش کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
strain
کوشش زیاد کردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
overheat
زیاد گرم کردن
overheated
زیاد گرم کردن
overrating
زیاد براورد کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
overfreight
زیاد بار کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
overrate
زیاد براورد کردن
adds
زیاد کردن برد
adding
زیاد کردن برد
oversimplified
زیاد ساده کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com