English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
Other Matches
steals از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
refreshed نیروی تازه دادن به
revivifies نیروی تازه دادن
reinvigorate نیروی تازه دادن به
reseating نشیمنگاه تازه دادن
replenishes ذخیره تازه دادن
replenishing ذخیره تازه دادن
revivify نیروی تازه دادن
revivified نیروی تازه دادن
replenished ذخیره تازه دادن
replenish ذخیره تازه دادن
revivifying نیروی تازه دادن
refreshes نیروی تازه دادن به
reseats نشیمنگاه تازه دادن
furbish صورت تازه دادن به
refresh نیروی تازه دادن به
furbished صورت تازه دادن به
furbishing صورت تازه دادن به
rejuvenesce زندگی تازه دادن به
reseat نشیمنگاه تازه دادن
reseated نشیمنگاه تازه دادن
furbishes صورت تازه دادن به
revitalised قدرت و زندگی تازه دادن
revitalises قدرت و زندگی تازه دادن
revitalising قدرت و زندگی تازه دادن
revitalize قدرت و زندگی تازه دادن
revitalized قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizing قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizes قدرت و زندگی تازه دادن
refinish صیقل یا رنگ و روغن تازه دادن به
rally نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallied نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies نیروی تازه دادن به گرد امدن
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
make time فرصت کردن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
thrusts فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
steel wool براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
intestable وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
thrust فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberate breaching پاک کردن با فرصت میدان مین
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
fans 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fanning 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
fanned 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
fan 1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
bloop عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
newlywed تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
freshened تازه کردن
refreshed تازه کردن
freshen تازه کردن
freshening تازه کردن
refresh تازه کردن
freshest تازه کردن
fresh- تازه کردن
fresh تازه کردن
refreshes تازه کردن
freshens تازه کردن
uberstreichen لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
addressed قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
address قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addresses قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
repave تازه سنگفرش کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
refinish روکاری تازه کردن
resurface روکش تازه کردن
resurfaced روکش تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbish روشن و تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
initiates تازه وارد کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
initiated تازه وارد کردن
initiate تازه وارد کردن
redecorates تزئینات تازه کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
initiating تازه وارد کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
to take breath نفس تازه کردن
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
reengine دارای موتور تازه کردن
respires امید تازه پیدا کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
respire امید تازه پیدا کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
realised انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
converted معکوس کردن تازه کردن
convert معکوس کردن تازه کردن
converting معکوس کردن تازه کردن
converts معکوس کردن تازه کردن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
lawn sprinkler برای چمن اب دادن
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
microsoft واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
sancify برای امرمقدسی تخصیص دادن
timed وقت قرار دادن برای
times وقت قرار دادن برای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com