Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
Other Matches
pedal
پدال پایی
pedalled
پدال پایی
pedaling
پدال پایی
pedalling
پدال پایی
pedaled
پدال پایی
pedals
پدال پایی
foot pedal
پدال پایی
anti-
سوئیچی که در حین کار مودم از زنگ زدن سایر تلفن ها جلوگیری میکند
pedalling
پدال
pedalled
پدال
pedals
پدال
pedaled
پدال
pedal
پدال
pedaling
پدال
clutch pedal
پدال کلاج
foot brake pedal
پدال ترمز
accelerator pedal
پدال گاز
adjustment pedal
پدال متحرک
the curtain falls
پرده میافتد
scattershield
پوشش محافظ کلاچ و پدال
accelerators
پدال گاز سرعت دهنده
accelerator
پدال گاز سرعت دهنده
f. come f.served
رودتر راه میافتد
gutter ball
گویی که به شیار میافتد
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
He floored it.
<idiom>
او
[مرد]
پدال گاز را تخت کرد.
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
processionist
کسیکه با دستهای راه میافتد
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
chippie
ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
heavier
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavies
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
lenght
ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
heaviest
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
lineball
توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
heavy
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
air operated tipping gear
چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
butterfingers
کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
netball
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
hole in one
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker
توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
criss-crossed
پایی
criss-crosses
پایی
plantar
کف پایی
planters
کف پایی
planter
کف پایی
criss-crossing
پایی
criss-cross
پایی
cyclic
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
espadrille
کفش دم پایی
papoosh
کفش سر پایی
elephantiasis
پیل پایی
panton
کفش دم پایی
pantof
کفش سر پایی
pantof
کفش دم پایی
foot starter
استارتر پایی
foot operated starting switch
استارتر پایی
footrest
زیر پایی
footy
پادار پایی
pumiceous
سنگ پایی
shoepack
کفش دم پایی
foothold
زیر پایی
footholds
زیر پایی
velocipede
دوچرخه پایی
polypody
هزار پایی
foot brake
ترمز پایی
foot control
کنترل پایی
shoepac
کفش دم پایی
territoriality
بوم پایی
push bikes
دوچرخه پایی
push bike
دوچرخه پایی
bicycle
دوچرخه پایی
bicycles
دوچرخه پایی
pedicab
سه چرخه پایی
pumicestone slag
سرباره سنگ پایی
treadle press
ماشین چاپ پایی
defendance need
نیاز خویشتن پایی
coefficient of rigidity
ضریب سخت پایی
an odd slipper
یک لنگه کفش سر پایی
ambulatory psychotherapy
روان درمانی سر پایی
lubberliness
بی دست و پایی ناازمودگی
kick starter
راه انداز پایی
tarsal
مچ پایی استخوان قوزک پا
foot starter
راه انداز پایی
modulus of rigidity
ضریب سخت پایی
subbass
کلیدرکاب پایی ارگ وپیانو
to muff a catch
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to muff a ball
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
lubberly
از روی کودنی یابیدست و پایی
maladroitness
ناشی گری بیدست و پایی
takeoff leg
پایی که فشار برروی ان است
melodion
یکجور ارگ دستی یا پایی
foot operated starting switch
کلید راه انداز پایی
melodeon
ارگ پایی یا دستی نوعی نی کوچک
coincidence element
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
pivot foot
پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
lead
پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads
پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
an intercurrent disease
ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
spigot
لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
busy at
دست بکار
practical
بکار خور
turn to
بکار پرداختن
abusing
بد بکار بردن
to put in motion
بکار انداختن
abuse
بد بکار بردن
to tackle to
بکار چسبیدن
actuator
بکار اندازنده
subornation
اغواء بکار بد
put forth
بکار بردن
abused
بد بکار بردن
user
بکار برنده
abuses
بد بکار بردن
users
بکار برنده
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
applied
بکار بردنی
utilizing
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilises
بکار زدن
utilised
بکار زدن
serve
بکار رفتن
to make use of
بکار بردن
activation
بکار واداری
bleaches
بکار رود
bleached
بکار رود
practicals
بکار خور
bleach
بکار رود
to put forth
بکار بردن
handles
بکار بردن
handle
بکار بردن
to come into operation
بکار افتادن
serves
بکار رفتن
served
بکار رفتن
actuation
بکار اندازی
misemploy
بد بکار بردن
apply
بکار بردن
applying
بکار بردن
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
applies
بکار بردن
investiture with an office
برگماری بکار
exploit
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
usable
<adj.>
بکار بردنی
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
get down to work
بکار پرداختن
exploits
:بکار انداختن
applicable
<adj.>
بکار بردنی
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
knowledgeable
وارد بکار
conspicuious consumption
بکار برده شد
wage income
درامدمربوط بکار
useable
بکار بردنی
utilizer
بکار برنده
call forth
بکار انداختن
busy in
دست بکار
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
commodious
بکار خور
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
parachutes
پاراشوت بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
impressment
بکار اجباری گماری
procrustean
بزور بکار وادارنده
manoeuver
تدبیر بکار بردن
avocational
وابسته بکار فرعی
pre engage
از پیش بکار گماشتن
he used violence
زور بکار برد
set to work
دست بکار زدن
misapply
بیموقع بکار بردن
committed
بکار بردن نیروها
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
do up
شروع بکار کردن
full time
زمان اشتغال بکار
serviceability
بکار خوری بدردخوری
set up
اماده بکار استقرار
dday
اولین روزاغاز بکار
play upon words
جناس بکار بردن
get to work
دست بکار زدن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
operational
قابل بکار انداختن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
to set to
دست بکار شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com