Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
halt
سکته ایست کردن
halted
سکته ایست کردن
halts
سکته ایست کردن
Other Matches
apoplectic
دچار سکته سکته اور
to fall down in a fit of a
سکته کردن
vehicle stopping distance
مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
to make a stop
ایست کردن
to make a pause
ایست کردن
check string
ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
stand
ایست کردن توقف کردن
strokes
سکته
ictus
سکته
stroking
سکته
apoplexy
سکته
stroked
سکته
deranyement
سکته
standstil
سکته
caesura
سکته
stroke
سکته
limped
سکته داشتن
pulmonary a
سکته ریوی
limping
سکته داشتن
limps
سکته داشتن
heart failure
سکته قلبی
sanguine a
سکته خونی
limp
سکته داشتن
haemacardiorrhagia
سکته قلبی
paralysis
سکته ناقص
halting
سکته دار
foud royant a
سکته کامل
serus a
سکته مائی
foud royant a
سکته برقی
limping verse
شعر سکته دار
late time
زمان سکته انفجار
sthenic apoplexy
سکته دموی یاخونی
irrationable
عبث سکته دار
end stopped
دارای سکته ملیح
aeropause
منطقه سکته جوی
turn over in one's grave
<idiom>
از عصبانیت سکته میکنددق میکند
time lag
زمان تلف شده سکته زمانی
time lags
زمان تلف شده سکته زمانی
to pause upon a word
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
stand
ایست
flag stop
ایست
stops
ایست
halt
ایست
stayed
ایست
halted
ایست
limit stop
حد ایست
cessation
ایست
stay
ایست
standstill
ایست
breathing space
ایست
halts
ایست
holds
ایست
hold
ایست
whoa
ایست
stopped
ایست
stoppage
ایست
standstil
ایست
stoppages
ایست
time out
ایست
stopping
ایست
avast
ایست
stop
ایست
perisystole
ایست دل
suspension
ایست تعلیق
pausal
ایست دار
dynamic stop
ایست پویا
hold
ایست نگهداری
ceases
ایست توقف
ceased
ایست توقف
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
truce
جنگ ایست
haemostasis
ایست خون
truces
جنگ ایست
cease
ایست توقف
interval
ایست وقفه
closest
ایست توقف
caesura
وقفه ایست
whoa
ایست دادن
holds
ایست نگهداری
periods
نوبت ایست
silences
ایست بی حرکت
close
ایست توقف
silence
ایست بی حرکت
fixism
ایست گرایی
haemostasia
ایست خون
at pause
در حال ایست
unceasing
ایست ناپذیر
silencing
ایست بی حرکت
ceasing
ایست توقف
silenced
ایست بی حرکت
suspensions
ایست تعلیق
statics
ایست شناسی
stop element
عنصر ایست
period
نوبت ایست
closes
ایست توقف
hold water
قایق ایست
nodal point
نقطه ایست
closer
ایست توقف
stop bit
بیت ایست نما
haemostatic
وابسته به ایست خون
fetch up
بحال ایست درامدن
torpidity
حالت سستی ایست
the train runs without a stop
قطار بدون ایست
to be under ane
در حال ایست بودن
total stopping distance
طول ایست کامل
ease all
درکرجی رانی ایست
stopping sight distance
فاصله دید ایست
stop bit
ذرهء ایست نما
avast
ایست توقف کنید
hockey stop
نوعی ایست ناگهانی
lay-by
جایگاه ایست ایستگاه
interludes
ایست میان دو پرده
lay by
جایگاه ایست ایستگاه
to come
بحال ایست درامدن
lay-bys
جایگاه ایست ایستگاه
what kind of a bird is that ?
چه قسم پرنده ایست
interlude
ایست میان دو پرده
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
to heave to
بحالت ایست دراوردن
to put to a pause
بحال ایست دراوردن
he is a prodigy of learning
اعجوبه ایست در دانش
hyphens
نشان اتصال ایست درسخن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
patience is a virtue
شکیبائی خوی پسندیده ایست
stopping sight distance
فاصله دید برای ایست
It is an extremely complicated problem.
مسأله بسیار پیچیده ایست
hyphen
نشان اتصال ایست درسخن
to taxi to a standstill
حرکت آخر تا به ایست رسیدن
[هواپیما]
lexigraphy
یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
menopause
بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair
صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word
شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
pausal form
دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
nowel
کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
coffin
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffins
جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
tropopause
منطقه چاه هوایی جوی بین استراتوسفر و تروپوسفر منطقه سکته هوایی
abio
کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation
در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
practician
کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com