Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
Other Matches
cylinder block boring machine
دستگاه سوراخ کننده بدنه سیلندر ماشین مته بلوک سیلندر
actuating cylinder
سیلندر پیستون عمل کننده سیلندر محرک
compensating port
مدخلی در سیلندر اصلی ترمزکه در مواقعی که از ترمزاستفاده نمیشود سیلندر چرخ را به تانک روغن متصل کرده و از انبساط سیال در اثرگرما و نهایتا در گیر شدن ترمزها جلوگیری میکند
flat twin engine
موتور بوکسر دو سیلندر موتور سیلندر متقابل با دوسیلندر
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
aggregate
متراکم متراکم ساختن
aggregates
متراکم متراکم ساختن
cylinders
سیلندر
cylinder
سیلندر
cylinder block
بلوک سیلندر
liners
بوش سیلندر
cylinder pad
پایه سیلندر
gas from cylinder
گاز سیلندر
gas cylinder
سیلندر گاز
gas bubbler
سیلندر گاز
bottled gas
گاز سیلندر
double acting cylinder
سیلندر دوطرفه
cylinder liner
بوش سیلندر
cylinder fins
تیغههای سیلندر
cylinder capacity
فضای سیلندر
liner
بوش سیلندر
single acting cylinder
سیلندر یک طرفه
six cylinder engine
موتور شش سیلندر
pump cylinder
سیلندر پمپ
pump barrel
سیلندر تلمبه
swept volume
حجم سیلندر
two cylinder engine
موتور دو سیلندر
single cylinder engine
موتور یک سیلندر
cylinder capacity
حجم سیلندر
oxygen cylinder
سیلندر اکسیژن
gas cylinder valve
شیر سیلندر گاز
drummed
درام سیلندر استوانه
cylinder flange
فلانج یا لبه سیلندر
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
drum
درام سیلندر استوانه
bores
قطر داخلی سیلندر
eight cylinder engine
موتور هشت سیلندر
bore
قطر داخلی سیلندر
opposed piston engine
موتور سیلندر روبرو
cylinder skirt
حاشیه یا دامنه سیلندر
filler
محتوی
contenting
محتوی
fillers
محتوی
contents
محتوی
container
محتوی
content
محتوی
containers
محتوی
criteria
محتوی
hydrous
محتوی اب
balanced actuator
سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
actuator
سیلندر پیستون عمل کننده
gas content
محتوی گاز
platinous
محتوی پلاتین
contain
محتوی بودن
bottles
محتوی یک بطری
bottle
محتوی یک بطری
aluminous
محتوی الومینیوم
copper bearing
محتوی مس حاوی مس
sanguinolent
محتوی خون
contains
محتوی بودن
contained
محتوی بودن
velocity stacks
لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
base circle
هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
saccharine
قندی محتوی قند
pouncet box
قوطی محتوی گردخوشبو
contenting
خرسند کردن محتوی
content
خرسند کردن محتوی
camera magazine
جعبه محتوی فیلم عکاسی
quartzite
سنگ شنی محتوی کوارتز
tea bag
پاکت محتوی چای فوری
tea bags
پاکت محتوی چای فوری
poster color
شیشه محتوی ابرنگ وخمیررنگ
music box
جعبه محتوی ساز کوکی
content addressable
نشانی پذیر از روی محتوی
binary alloy
الیاژ محتوی دوفلز بنیانی
content addressed
نشامی یافته از روی محتوی
bottled gas
بشگه یااستوانه محتوی گازفشرده
palls
تابوت محتوی مرده حائل
palling
تابوت محتوی مرده حائل
docketed
فهرست محتوی بسته ارسالی
docketing
فهرست محتوی بسته ارسالی
clears
تغییر محتوی یک خانه حافظه
docket
فهرست محتوی بسته ارسالی
clearest
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clearer
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
palled
تابوت محتوی مرده حائل
dockets
فهرست محتوی بسته ارسالی
pall
تابوت محتوی مرده حائل
sausage
روده محتوی گوشت چرخ شده
time capsule
محفظه محتوی اثار تاریخی وفرهنگی
myoglobin
پروتئینی محتوی اهن قرمزدر عضله
megasporangium
هاگدان بزرگ محتوی هاگ ماده
sketchbook
کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی
sketchbooks
کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی
urn
گلدان یا فرف محتوی خاکستر مرده
rogatory letters
نامه محتوی تفویض نیابت قضایی
epos
مجموعه اشعار محتوی افسانههای ملی
sausages
روده محتوی گوشت چرخ شده
urns
گلدان یا فرف محتوی خاکستر مرده
swizzle
انواع مشروبات الکلی محتوی یخ وشکر
scandal sheet
نشریه محتوی شایعات افتضاح امیز
seabag
کیف پارچه یی محتوی لباس ملوانان
brake mean effective pressure
مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
denser
متراکم
densest
متراکم
cumulous
متراکم
compressed
متراکم
compact
متراکم
agglomerative
متراکم
compacts
متراکم
compacting
متراکم
cumulative
متراکم
dense
متراکم
accumulated
متراکم
compactness
متراکم
compacted
متراکم
leak proof
متراکم
cumulative distribution
متراکم
dumpling
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
hematoma
توموریاغده محتوی خون خارج شده از رگها
dumplings
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
clearance volume
کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
jam
متراکم کردن
compacts
متراکم کردن
jammed
متراکم کردن
compacting
متراکم کردن
compacted
متراکم کردن
jams
متراکم کردن
cumulative frequency
فراوانی متراکم
densify
متراکم کردن
compressor
متراکم کننده
incompact
غیر متراکم
compact
متراکم کردن
massy
متراکم غلیظ
dense list
لیست متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
data aggregate
دادههای متراکم
compressors
متراکم کننده
compressed air
هوای متراکم
condensing
همچگال متراکم
condense
متراکم کردن
accumulated capital
سرمایه متراکم
condensing
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
condenses
همچگال متراکم
condenses
متراکم کردن
compresses
متراکم کردن
voluminous
متراکم انبوه
compress
متراکم کردن
agglomerate
متراکم شدن
comperssion capacitor
خازن متراکم
condense
همچگال متراکم
compaction
متراکم کردن
combustor
متراکم کننده
doorplate
پلاک محتوی نام شخص که روی درنصب میشود
enchilada
کیک ذرت محتوی گوشت وگوجه فرهنگی وادویه
gas compressor
متراکم کننده هوا
pack
متراکم کردن فشردن
clog
متراکم وانباشته کردن
eluvium
خاک باداورده و متراکم
trust fund
وجوه متراکم شده
data aggregate
متراکم سازی داده ها
soil consolidation
متراکم کردن خاک
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
supercharger
پیش متراکم کننده
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
cumulous
مانند ابرهای متراکم
clogged
متراکم وانباشته کردن
clogs
متراکم وانباشته کردن
packs
متراکم کردن فشردن
data compression
متراکم سازی داده ها
Molotov cocktail
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
Molotov cocktails
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
pudding
دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی
puddings
دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی
broad arrow engine
موتور پیستونی با سه ردیف سیلندر که با زاویه کمتر از09 درجه نسبت به یکدیگرقرارگرفته اند
x engine
موتور پیستونی با چهار ردیف سیلندر که از نمای روبروبصورت ایکس قرار گرفته اند
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
compressed air tunnel
تونل باد مدار بستهای محتوی گاز یا هوای تحت فشار
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
h engine
موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com