Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
precipitate
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitated
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitates
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitating
شتاباندن بسرعت عمل کردن
Other Matches
accelerated
شتاباندن
accelerates
شتاباندن
accelerating
شتاباندن
accelerate
شتاباندن
hastening
شتاباندن
hastened
شتاباندن
hastens
شتاباندن
hasten
شتاباندن
dart
بسرعت حرکت کردن
darting
بسرعت حرکت کردن
light out
بسرعت ترک کردن
whomp up
بسرعت تهیه کردن
mushroom
بسرعت ایجاد کردن
quick freeze
بسرعت سرد کردن
jink
بسرعت حرکت کردن
streaking
بسرعت حرکت کردن
streaks
بسرعت حرکت کردن
darted
بسرعت حرکت کردن
mushrooms
بسرعت ایجاد کردن
streak
بسرعت حرکت کردن
streaked
بسرعت حرکت کردن
mushroomed
بسرعت ایجاد کردن
mushrooming
بسرعت ایجاد کردن
skirl
بسرعت باد فرار کردن
boom
بسرعت درقیمت ترقی کردن
boomed
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booming
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booms
بسرعت درقیمت ترقی کردن
run through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run up
بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
run-throughs
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
zooms
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoomed
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoom
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
rapidily
بسرعت
hard
بسرعت
likea
بسرعت
rapidly
بسرعت
hardest
بسرعت
harder
بسرعت
fleetly
بسرعت
snack
بسرعت
quickly
بسرعت
snacks
بسرعت
full tilt
بسرعت
at a great rat
بسرعت زیاد
sweep
بسرعت گذشتن از
mushroom
بسرعت رویاندن
scuttling
بسرعت دویدن
mushrooming
بسرعت رویاندن
dashes
بسرعت رفتن
mushroomed
بسرعت رویاندن
mushrooms
بسرعت رویاندن
dashed
بسرعت رفتن
dash
بسرعت رفتن
fleet
بسرعت گذشتن
fleeing
بسرعت رفتن
skyrockets
بسرعت بالابردن
fleets
بسرعت گذشتن
whish
بسرعت گذشته
snip
بسرعت قاپیدن
flees
بسرعت رفتن
skyrocketing
بسرعت بالابردن
snipping
بسرعت قاپیدن
scuttle
بسرعت دویدن
scuttled
بسرعت دویدن
skyrocketed
بسرعت بالابردن
skyrocket
بسرعت بالابردن
snipped
بسرعت قاپیدن
scuttles
بسرعت دویدن
flee
بسرعت رفتن
scram
بسرعت دور شدن
snowball
بسرعت زیاد شدن
scrams
بسرعت دور شدن
coursed
بسرعت حرکت دادن
courses
بسرعت حرکت دادن
scurried
بسرعت حرکت دادن
hand over fist
بسرعت وبمقدار زیاد
scurries
بسرعت حرکت دادن
scurry
بسرعت حرکت دادن
scurrying
بسرعت حرکت دادن
course
بسرعت حرکت دادن
post haste
بسرعت شتاب فراوان
dashes
بسرعت انجام دادن
swooped
بسرعت پایین امدن
swooping
بسرعت پایین امدن
vamoose
بسرعت عازم شدن
swoops
بسرعت پایین امدن
snowballed
بسرعت زیاد شدن
snowballing
بسرعت زیاد شدن
snowballs
بسرعت زیاد شدن
dash
بسرعت انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
swoop
بسرعت پایین امدن
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
jink
بسرعت چرخ زدن
sonic
وابسته بسرعت صوت
pops
بسرعت عملی انجام دادن
quickies
چیزیکه بسرعت انجام شود
pop
بسرعت عملی انجام دادن
race
مسابقه دادن بسرعت رفتن
raced
مسابقه دادن بسرعت رفتن
quickie
چیزیکه بسرعت انجام شود
races
مسابقه دادن بسرعت رفتن
quicky
چیزیکه بسرعت انجام شود
popped
بسرعت عملی انجام دادن
slipcover
پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
piss off
<idiom>
بسرعت دور شدن
[اصطلاح روزمره]
flying
بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
triple tongue
نتهای سه تایی را بسرعت باساز نایی زدن
scooting
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
scoot
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooted
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scoots
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
improviser
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
improvisor
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
ke lighning
به تندی برق بسرعت برق
with lightning speed
مانند برق به تندی برق بسرعت برق
at railway speed
با تندی راه اهن بسرعت راه اهن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com