English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
German expatriates شهروندهای آلمانی مقیم خارج
Other Matches
expatriate شهروند مقیم خارج
citizen abroad شهروند مقیم خارج
expat [colloquial] شهروند مقیم خارج
butch موی آلمانی
How do you say ... in German? چطور به آلمانی بگیم ... ؟
Eginhard [راهب بزرگ آلمانی]
Alsatian گویش آلمانی ایالت آلزاس
Alsatians گویش آلمانی ایالت آلزاس
German measles سرخک آلمانی [سرخجه] [پزشکی]
three-day measles سرخک آلمانی [سرخجه] [پزشکی]
rubella {sg} سرخک آلمانی [سرخجه] [پزشکی]
I don't know any German people other than you. من هیچ آلمانی به غیر از تو را نمی شناسم.
out of bounds خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
the German issue مسئله آلمان [تاریخ] [بحث یکی سازی بین ۳۷ دولت آلمانی زبان در قرن ۱۹]
the German question مسئله آلمان [تاریخ] [بحث یکی سازی بین ۳۷ دولت آلمانی زبان در قرن ۱۹]
hooked medallion ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.]
resident مقیم
residents مقیم
domiciled مقیم
denizens مقیم
denizen مقیم
abider مقیم
dweller مقیم
inmate مقیم
settlers مقیم
settler مقیم
inhabitant مقیم
inmates مقیم
settled مقیم
termer مقیم
resider مقیم
stator مقیم
settlor مقیم
in residence مقیم
residing مقیم
residentiary روحانی مقیم
reside مقیم شدن
residing abroad مقیم خارجه
settle مقیم کردن
non resident مقیم موقتی
to station oneself مقیم شدن
resided مقیم شدن
domiciled in tehran مقیم تهران
non-residents مقیم موقتی
non-resident مقیم موقتی
domiciliate مقیم ساختن
house physician پزشک مقیم
italiot or ote مقیم ایتالیا
minister resident وزیر مقیم
non resident غیر مقیم
resident loader بارکننده مقیم
resident program برنامه مقیم
resident segment قطعه مقیم
residentiary کشیش مقیم
resides مقیم شدن
settles مقیم کردن
sedentary مقیم دریک جا
won مقیم شدن .
house surgeon جراح مقیم بیمارستان
non-resident citizen [American E] شهروند غیر مقیم
non-resident alien [NRA] بیگانه غیر مقیم
non-resident shareholder سهامدار غیر مقیم
maronite مسیحی مقیم لبنان
to be in residence مقیم یا ماندنی بودن
hosteler مقیم شبانه روزی
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
memory resident program برنامه مقیم در حافظه
first year resident [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
non-resident partner شریک غیر مقیم [اقتصاد]
tsr برنامه مقیم پایانی ایستا
terminal and stay resident program برنامه مقیم پایانی ایستا
intern [American English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English] انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
nonresidence عدم اقامت غیر مقیم
interns انترن پزشک مقیم بیمارستان
interning انترن پزشک مقیم بیمارستان
nonresidency عدم اقامت غیر مقیم
intern انترن پزشک مقیم بیمارستان
conus residents پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
dirty bit بیت پرچم که توسط برنامههای مقیم حافظه تنظیم شده است .
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
German Order سبک معماری آلمانی [نوعی از سبک معماری کرنتی قرن هجدهم انگلستان]
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
extraditing مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
garrison مقیم کردن مستقر کردن
reside ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
non-combatant خارج از صف
outside در خارج
aroint خارج شو
outside خارج
externally از خارج
out خارج
non-combatants خارج از صف
off side خارج از خط
non combatant خارج از صف
out [of] <adv.> خارج [از]
outed خارج
outsides خارج
external خارج
out-of- خارج از
externals خارج
per خارج از
forth of خارج از
outsides در خارج
out of خارج از
out of tune خارج
abroad خارج
out- خارج
outside [of] <adv.> خارج [از]
off خارج از
outwith [Scotish E] <adv.> خارج [از]
extramarital خارج از زناشویی
ejecting خارج کردن
ejects خارج کردن
out of doors خارج ازمنزل
discharges خارج کردن
The train ran off the rails. قطار از خط خارج شد
off center خارج از مرکز
out of question خارج از موضوع
extramarital خارج ازدواجی
extra professional خارج حرفهای
out-of- در خارج بواسطه
extra cosmical خارج ازعالم
exterritorial خارج الملکتی
extra regular خارج ازقاعده
neither here nor there خارج ازموضوع
extra spectral خارج طیفی
abroad خارج از کشور
To fall out. از صف خارج شدن
not to the point خارج از موضوع
out of در خارج بواسطه
extracellular خارج سلولی
extragalactic خارج کهکشانی
eject خارج کردن
overseas خارج ازکشور
standaway خارج از بدن
away دوراز خارج
extravascular خارج رگی
extrauterine خارج رحمی
submultiple خارج قسمت
extraterritorial خارج الارضی
out of turn خارج از نوبت
outsides به سمت خارج
soto uke دفاع از خارج
fescennine خارج ازاخلاق
outbye خارج از دور از
outdoors خارج از منزل
off key خارج از مایه
foreign market بازار خارج
without بطرف خارج
ouyby خارج از دور از
over the side خارج از ناو
to fall out خارج شدن
to pass off خارج شدن
off duty خارج از خدمت
off duty خارج از نگهبانی
out of proportion خارج از اندازه
extra-marital خارج از زناشویی
out of phase خارج از فاز
out of line خارج از خط جبهه
out of door خارج ازمنزل
out of action خارج ازنبرد
oversea خارج از کشور
outside به سمت خارج
discharge خارج کردن
popping خارج شدن
to rule out خارج کردن
extramundane خارج دنیایی
nonsense خارج از منطق
unship خارج کردن
emigration مهاجرت به خارج
phase out خارج کردن
outboard bearing یاتاقان خارج
irrelevant خارج از موضوع
ungracious خارج از نزاکت
exits خارج شدن
double out 081 خارج
issues خارج شدن
issued خارج شدن
issue خارج شدن
derailing از خط خارج کردن
extraction خارج کردن
beside the question خارج از موضوع
beside the mark خارج ازموضوع
from outside از خارج [از شهر]
from out of town از خارج [از شهر]
extraneous خارج از قلمروچیزی
exit خارج شدن
alfresco خارج از منزل
begone خارج شو عزیمت کن
egress خارج شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com