Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
breakaway	شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
Other Matches
0To break thru a blockade ( siege ) .	محاصره را شکستن
jailbreak	فرار از زندان
jailbreaks	فرار از زندان
To beak jail .	از زندان فرار کردن
breach of prison	جرم فرار از زندان
force	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forces	درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
negligent escape	فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
pips	شکستن شکستن وبازشدن
pipping	شکستن شکستن وبازشدن
pipped	شکستن شکستن وبازشدن
pip	شکستن شکستن وبازشدن
prisons	زندان
gaoled	زندان
imprisonment	زندان
grate	زندان
grated	زندان
tolbooth	زندان
grates	زندان
tollbooth	زندان
quod	زندان
gaoling	زندان
jailing	زندان
jailed	زندان
jails	زندان
jail	زندان
gaols	زندان
prison	زندان
qoud	زندان
slammer	زندان
calaboose	زندان
presidio	زندان
pokey	زندان
house of correction	زندان
hoosegow	زندان
gaol	زندان
bridewell	زندان
hothouse	زندان
dungeons	زندان
hothouses	زندان
dungeon	زندان
disobeys	شکستن
hewn	شکستن
crush	شکستن
crushed	شکستن
to break to pieces	شکستن
disobeying	شکستن
disruptions	شکستن
disobeyed	شکستن
disobey	شکستن
to break rank	صف شکستن
disruption	شکستن
fractures	شکستن
fracturing	شکستن
nick	شکستن
nicked	شکستن
nicks	شکستن
break	شکستن
To break ranks.	صف را شکستن
to hew asunder	شکستن
breaks	شکستن
to fly asunder	شکستن
fracture	شکستن
fractured	شکستن
pierces	شکستن
nicking	شکستن
pierce	شکستن
infract	شکستن
fraction	شکستن
deflect	شکستن
dishallow	شکستن
deflecting	شکستن
fly asunder	شکستن
chopped	شکستن
chop	شکستن
deflected	شکستن
deflects	شکستن
infraction	شکستن
fractions	شکستن
crushes	شکستن
to break a	شکستن
cracking	شکستن
to fall apart	در هم شکستن
to break apart	شکستن
split up	شکستن
to break open	شکستن
canning	زندان کردن
from out the prison	از توی زندان
black hole	زندان تاریک
black holes	زندان تاریک
cans	زندان کردن
incarcerated	در زندان نهادن
can	زندان کردن
disprison	از زندان دراوردن
imprisons	زندان کردن
bagnio	زندان شرقی
disciplinary barracks	زندان انضباطی
disciplinary barracks	زندان دژبان
disciplinary segregation	زندان انضباطی
prisons	زندان کردن
dunggeon	زندان زیرزمین
imprison	زندان کردن
confinement facility	تاسیسات زندان
imprisoning	زندان کردن
close confinement	زندان انفرادی
house of d.	زندان موقتی
penology	اداره زندان
prison camps	زندان صحرایی
prison camp	زندان صحرایی
serve time	در زندان به سر بردن
to serve time	در زندان بسربردن
warden	رئیس زندان
state prison	زندان ایالتی
state prison	زندان دولتی
sweatbox	زندان مجرد
wardens	رئیس زندان
put in jail	به زندان انداختن
solitary confinement	زندان انفرادی
solitary confinement	زندان مجرد
confinement	زندان بودن
incarcerate	در زندان نهادن
prison breaker	زندان گریز
prison breaking	زندان گریزی
lockup	زندان کردن
lockups	زندان کردن
life sentence	حکم زندان
put in jail	در زندان افکندن
incarcerates	در زندان نهادن
incarcerating	در زندان نهادن
to break the prison	گریختن از زندان
prisons	وابسته به زندان
to cage up	در زندان افکندن
cell	زندان تکی
cell	زندان انفرادی
cells	زندان تکی
cells	زندان انفرادی
prison	وابسته به زندان
maximum security prison	زندان فوق امنیتی
ward	سلول زندان
wards	سلول زندان
prison	زندان کردن
refracts	بر گرداندن شکستن
slashes	قیمت را شکستن
slashed	قیمت را شکستن
crush	باصدا شکستن
slash	قیمت را شکستن
perjuring	عهد شکستن
perjures	عهد شکستن
perjure	عهد شکستن
crushes	باصدا شکستن
unseal	مهرچیزی را شکستن
crushed	باصدا شکستن
refract	بر گرداندن شکستن
refracted	بر گرداندن شکستن
refracting	بر گرداندن شکستن
to break one's promise	شکستن عهدوقول
fractures	شکستن شکافتن
crashingly	درهم شکستن
crashing	درهم شکستن
crashes	درهم شکستن
crashed	درهم شکستن
brittle fracture	شکستن از تردی
break down	درهم شکستن
housebreak	حرز را شکستن
abjure	سوگند شکستن
abjured	سوگند شکستن
abjures	سوگند شکستن
abjuring	سوگند شکستن
crash	درهم شکستن
deblock	شکستن کنده
to bruise somebody	دل کسی را شکستن
beat a record	حد نصاب را شکستن
fracturing	شکستن شکافتن
vanquished	درهم شکستن
scrunches	درهم شکستن
scrunched	درهم شکستن
scrunch	درهم شکستن
overwhelm	درهم شکستن
overwhelmed	درهم شکستن
overwhelms	درهم شکستن
breaks	شکستن موج
fracture	شکستن شکافتن
to crack an egg	تخمی را شکستن
fractured	شکستن شکافتن
cleaves	شکستن ورامدن
cleaved	شکستن ورامدن
cleave	شکستن ورامدن
break	شکستن موج
scrunching	درهم شکستن
vanquishes	درهم شکستن
vanquishing	درهم شکستن
to break one's leg	شکستن ساق پا
vanquish	درهم شکستن
governor	حاکم رئیس زندان
recommit	دوباره زندان کردن
marshall	مارشال رئیس زندان
bastille	زندان عمومی سابق در
oubliettes	سیاه چال ها [در زندان]
to bail out	با ضمانت از زندان دراوردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com