Dictiornary-Farsi | عادی مرسوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
usual	عادی مرسوم


Other Matches

routinize	عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia	ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
alamode	مرسوم
voguish	مرسوم
vogueish	مرسوم
customary	مرسوم
quite the thing	مرسوم
in fashion	مرسوم
standards	مرسوم
habitude	مرسوم
consuetudinary	مرسوم
standard	مرسوم
vogue	عادت مرسوم
introduce	مرسوم کردن
prevalent	فائق مرسوم
introduced	مرسوم کردن
to be in f.	مرسوم بودن
introducing	مرسوم کردن
orthodox	مطابق مرسوم
introduces	مرسوم کردن
outmode	از مد افتادن غیر مرسوم
colloquialism	جمله مرسوم درگفتگو
colloquialisms	جمله مرسوم درگفتگو
conventional	مرسوم مطابق ایین وقاعده
april fool	شوخی هاو دروغهای مرسوم در این روز
Dravidian architecture	[معماری مرسوم در قسمت شبه قاره هند]
concerted action	عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
High Church	فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
bourgeois <adj.>	از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
chess board rug	قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
thumbnails	نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnail	نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
Lancet style	[سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
wager of battle	نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
customary	عادی
ordinary	عادی
habitual	عادی
groovy	عادی
uncritically	عادی
uncritical	عادی
run-of-the-mill	عادی
wonted	عادی
gen	عادی
unexceptional	عادی
routines	عادی
routinely	عادی
routine	عادی
run of the mill	عادی
common	عادی
regulars	عادی
commoners	عادی
naked	عادی
commonest	عادی
privates	عادی
normal	عادی
regular	عادی
private	عادی
ordinary passport	پاسپورت عادی
habitualness	عادی بودن
in the a way	بطریق عادی
normal maintenance	محافظت عادی
normal good	کالای عادی
normal form	صورت عادی
in the course of nature	بطریق عادی
normal exit	درروی عادی
nonsingular matrix	ماتریس عادی
macro	بطورغیر عادی
matten of course	جیز عادی
matter of course	چیز عادی
nominal price	قیمت عادی
general creditor	طلبکار عادی
eupnoea	تنفس عادی
abnormal	غیر عادی
abnormous	غیر عادی
average conditions	شرایط عادی
average revenue	قیمت عادی
common block	قرقره عادی
common foul	خطای عادی
common stock	سهام عادی
common stocks	سهام عادی
habitual way of doing anything	راه عادی
ordinary shares	سهام عادی
common whipping	بست عادی
consuetudinary	عادی معمول
deed under private	سند عادی
deed under private seal	سند عادی
deed under private signature	سند عادی
private document	سند عادی
norm	روش عادی
normal price	قیمت عادی
normal profit	سود عادی
the common run of men	مردمان عادی
the inevitable	چیزهای عادی
unwashed	جزومردم عادی
commonly	بطور عادی
nutcase	غیر عادی
nutcases	غیر عادی
abnormally	غیر عادی
off the beaten track <idiom>	غیر عادی
typical <adj.>	بافت عادی
supranormal <adj.>	فوق عادی
supernormal	فوق عادی
addict	عادی کردن
normal range	محدوده عادی
normal termination	پایان عادی
normal voltage	ولتاژ عادی
one's self	در حال عادی
onery	عادی معمولی
ordinary income	درامد عادی
ordinary share	سهام عادی
ordinary shareholder	سهامدار عادی
ornary	عادی معمولی
ornery	عادی معمولی
overage	سن عادی را گذرانده
private decument	سند عادی
private decument	عقد عادی
procedure message	پیام عادی
addicts	عادی کردن
regular price	قیمت عادی
routine message	پیام عادی
uncommonly	غیر عادی
routines	امر عادی
normal	عادی معمولی
queerer	غیر عادی
queerest	غیر عادی
routines	طریقه عادی
eccentric	غیر عادی
workaday	معمولی عادی
rucks	مردم عادی
routine	امر عادی
routine	کار عادی
routines	کار عادی
queer	غیر عادی
routinely	امر عادی
routinely	طریقه عادی
routinely	کار عادی
normalization	عادی شدن
routine	طریقه عادی
natural	دیوانه عادی
naturals	دیوانه عادی
ruck	مردم عادی
norms	روش عادی
eccentrics	غیر عادی
normality	عادی بودن
customarily	بطور عادی
normality	حالت عادی
uncommon	غیر عادی
subnormal	مادون عادی
anomalous	غیر عادی
commons	مردم عادی
preternatural	غیر عادی
rife	فراوان عادی
wear and tear	فرسودگی عادی
oneself	در حال عادی
unwonted	غیر عادی
inevitability	امر عادی
normally	بطور عادی
dowry rug	قالیچه جهیزیه [این نوع قالیچه بصورت سنت، توسط عروس جهت خانه جدید خود بافته می شود و بیشتر بین عشایر و روستاییان مرسوم است.]
standardizes	مرسوم کردن متعارف کردن
standardised	مرسوم کردن متعارف کردن
standardize	مرسوم کردن متعارف کردن
standardises	مرسوم کردن متعارف کردن
standardizing	مرسوم کردن متعارف کردن
standardising	مرسوم کردن متعارف کردن
prodigy	چیز غیر عادی
averaging	درجه عادی میانگین
singular matrix	ماتریس غیر عادی
gigantism	رشد غیر عادی
averages	درجه عادی میانگین
rayleigh scattering	تفرق عادی تابشها
eccentric	غیر عادی غریب
one for the books <idiom>	چیز غیر عادی
averaged	درجه عادی میانگین
routines	جریان عادی و دایمی
average	درجه عادی میانگین
prodigies	چیز غیر عادی
routine work	کار تکراری عادی
ordinary life insurance	بیمه عمر عادی
subnormality	مادون عادی بودن
oblique	طرح حرف عادی کج
the rank and file	توده مردم عادی
outsize	اندازه متفاوت با عادی
man in the street <idiom>	مردم عادی یا متوسط
settle down <idiom>	زندگی عادی داشتن
school of hard knocks <idiom>	تجربه عادی از زندگی
prodigious	غیر عادی شگرف
catch one's breath <idiom>	نفسهای عادی کشیدن
abend	خاتمه غیر عادی
abnormal end	خاتمه غیر عادی
eccentrics	غیر عادی غریب
anomalous curve	منحنی غیر عادی
anomalous effect	اثر غیر عادی
anomalous magnet	اهنربای غیر عادی
routine	روزمره کار عادی
routine	جریان عادی و دایمی
routinely	روزمره کار عادی
routinely	جریان عادی و دایمی
stocked	عادی ازلحاظ مدل
chores	کارهای عادی و روزمره