English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (28 milliseconds)
English Persian
retard عقب انداختن اهسته کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
Other Matches
stew اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewed اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stewing اهسته جوشانیدن اهسته پختن
stews اهسته جوشانیدن اهسته پختن
tapped ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tap ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
tapping ضربت اهسته ضربات اهسته وپیوسته زدن شیر اب زدن به
to slack up کم کم اهسته کردن
trickle charge پر کردن اهسته
slackening اهسته کردن
slacken اهسته کردن
slackens اهسته کردن
slackened اهسته کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
slowest اهسته کردن یاشدن
decant اهسته خالی کردن
slowing اهسته کردن یاشدن
slows اهسته کردن یاشدن
slower اهسته کردن یاشدن
slowed اهسته کردن یاشدن
decelerating کندکردن اهسته کردن
elutriate اهسته خالی کردن
decelerated کندکردن اهسته کردن
gentle اهسته ملایم کردن
decants اهسته خالی کردن
decanting اهسته خالی کردن
decanted اهسته خالی کردن
slow اهسته کردن یاشدن
decelerates کندکردن اهسته کردن
decelerate کندکردن اهسته کردن
gentler اهسته ملایم کردن
gentlest اهسته ملایم کردن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
fudged فریفتن اهسته حرکت کردن
fudging فریفتن اهسته حرکت کردن
cooing اهسته بازمزمه ادا کردن
coos اهسته بازمزمه ادا کردن
coo اهسته بازمزمه ادا کردن
fudges فریفتن اهسته حرکت کردن
fudge فریفتن اهسته حرکت کردن
cooed اهسته بازمزمه ادا کردن
plodded اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plodding اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plod اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
plods اهسته ومحکم حرکت کردن صدای پا
instils کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilled کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instills کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilling کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instil کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instill کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
paced باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
parade lap رژه اهسته دور پیست برای گرم کردن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
paces باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
drawl کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawled کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawls کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawling کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
paces با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
paced با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
launching انداختن پرت کردن
launches انداختن پرت کردن
tossing پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
to set off انداختن برابر کردن
to put by دور انداختن رد کردن
hurtle پرت کردن انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
launch انداختن پرت کردن
hurtling پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
slots انداختن چفت کردن
put تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
slot انداختن چفت کردن
putting تعویض کردن انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
toss پرت کردن انداختن
spit سوراخ کردن تف انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
backs پشتی کردن پشت انداختن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving گیر انداختن وارد کردن
operates اداره کردن راه انداختن
operate اداره کردن راه انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
operated اداره کردن راه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
back پشتی کردن پشت انداختن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com