English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (41 milliseconds)
English Persian
pressurises فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
Other Matches
on board regulation تنظیمی که در ان هر برد داخل یک سیستم تنظیم کننده ولتاژخاص خود را دارد
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
sight adjustment تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
tune تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tunes تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
argo سفینه
space shuttles سفینه فضایی
space shuttle سفینه فضایی
vessels سفینه مجرا
space ship سفینه فضایی
vessel سفینه مجرا
spacecraft سفینه فضایی
modules قسمتی از سفینه فضایی
argo صورت فلکی سفینه
module قسمتی از سفینه فضایی
ships سوار کشتی شدن سفینه
ship سوار کشتی شدن سفینه
intercommand داخل قسمت داخل یکان
spacecraft سفینه فضایی ship space : syn
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
engage درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
intromit داخل کردن
work in داخل کردن
imbark داخل کردن
incorporating داخل کردن
incorporates داخل کردن
incorporate داخل کردن
immit داخل کردن
to work in داخل کردن
ingratiated داخل کردن
ingratiating داخل کردن
entered داخل کردن
ingratiates داخل کردن
enters داخل کردن
ingratiate داخل کردن
enter داخل کردن
phase in داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to breakin خودرا داخل کردن
swap in مبادله کردن به داخل
camera station ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
perigee نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
tunes تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tune تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
ingestion قورت دادن داخل معده کردن
ram پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed پر کردن توپ راندن به داخل لوله
take in باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
reentry vehicle مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
insufflation داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
financing درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finance درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
calibrating تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
insinuated داخل کردن اشاره کردن
insinuate داخل کردن اشاره کردن
insinuates داخل کردن اشاره کردن
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
stet processus گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
distemper ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
lay down تنظیم کردن
calibrates تنظیم کردن
adjusting تنظیم کردن
redact تنظیم کردن
classifying تنظیم کردن
calibrating تنظیم کردن
formulates تنظیم کردن
to set out تنظیم کردن
set up تنظیم کردن
regiment تنظیم کردن
lineup تنظیم کردن
to make out تنظیم کردن
adjust تنظیم کردن
adjusts تنظیم کردن
attend تنظیم کردن
formulate تنظیم کردن
attending تنظیم کردن
attends تنظیم کردن
formulating تنظیم کردن
regulated تنظیم کردن
regiments تنظیم کردن
regularising تنظیم کردن
regulate تنظیم کردن
adjustments تنظیم کردن
tune تنظیم کردن
to draw out تنظیم کردن
to put in to shape تنظیم کردن
calibrated تنظیم کردن
regularised تنظیم کردن
formulated تنظیم کردن
regularises تنظیم کردن
make out تنظیم کردن
tunes تنظیم کردن
regularize تنظیم کردن
regularized تنظیم کردن
calibrate تنظیم کردن
to draw up تنظیم کردن
frame تنظیم کردن
regulating تنظیم کردن
regularizes تنظیم کردن
regularizing تنظیم کردن
regulates تنظیم کردن
adjustment تنظیم کردن
classify تنظیم کردن
classifies تنظیم کردن
pages انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
paged انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
ranging تنظیم تیر کردن
spot تنظیم تیر کردن
reconstitute تنظیم مقیاس کردن
ranging تنظیم کردن اسلحه
reconstitutes تنظیم مقیاس کردن
set the clock ساعت را تنظیم کردن
reconstituting تنظیم مقیاس کردن
preset از پیش تنظیم کردن
pre-setting از پیش تنظیم کردن
draw up کارها را تنظیم کردن
spots تنظیم تیر کردن
pre-sets از پیش تنظیم کردن
tune up موتور را تنظیم کردن
pre-set از پیش تنظیم کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
reconstituted تنظیم مقیاس کردن
rheostatic دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
rheostat دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
adjusting تصفیه نمودن تنظیم کردن
replenished تنظیم کردن روغن سلاحها
to draw up a contract قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
adjusts تصفیه نمودن تنظیم کردن
zeroes روی صفر تنظیم کردن
order سفارش دادن تنظیم کردن
replenishing تنظیم کردن روغن سلاحها
sight in تنظیم کردن دید در تفنگ
replenish تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
zero روی صفر تنظیم کردن
zeros روی صفر تنظیم کردن
replenishes تنظیم کردن روغن سلاحها
indicted علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
indicting علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
mount تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
indict علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilot اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
timing تنظیم زمان عمل کردن موتور
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
piloted اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
mounts تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
indicts علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sight alinement تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
zeroes تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zero تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeros تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zero beat تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com