English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
compress فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compresses فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compressing فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
Other Matches
Huffman code کد فشرده سازی داده که حروف ای که اغلب نرخ می دهند فضای بیت کمتری اشغال می کنند
symmetrical compression سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
CD quality چیزی که میتواند کیفیت ضبط مشابه با دیسک فشرده داشته باشد
compacted چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compact چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacts چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacting چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
self- فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد
compacting کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compact کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compacted کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
compacts کاهش فضای ذخیره شده توسط چیزی
congested فشرده انباشته شده بهم فشرده
pneumaticity خاصیت بادی یا هوایی خاصیت چیزی که با هوای فشرده کار میکند
take in <idiom> کوچکتر کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
compresses هم فشرده کردن
compressing هم فشرده کردن
compress هم فشرده کردن
cast up فشرده کردن
Intel فناوری نرم افزاری ساخت intel که به کامپیوتر اجازه میدهد تا تصاویر ویدیویی فشرده را ذخیره و بازیابی کند با استفاده از روشهای فشرده سازی نرم افزاری
decompress ناهم فشرده کردن
icing مسلح کردن بتون فشرده کردن فولاد
compaction فشرده سازی متراکم کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
file compression utility برنامه کمکی فشرده کردن فایل
discrete الگوریتم کد گذاری و فشرده کردن تصاویر
compacted فشرده کردن بهم متصل کردن
compacts فشرده کردن بهم متصل کردن
compact فشرده کردن بهم متصل کردن
compacting فشرده کردن بهم متصل کردن
Indeo فناوری نرم افزاری ساخت Intel که به کامپیوتر امکان ذخیره سازی و اجرای تصاویر ویدیویی فشرده را میدهد با استفاده از روشهای نرم افزاری فشرده سازی
turbojet توربین هوای فشرده کمپرسور هوای فشرده
companding دو فرآیندی که داده را پیش از ارسال یا ذخیره فشرده می کنند و سپس داده فشرده را به صورت اولیه ذخیره می کنند
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
CD E فرصتی که اجازه ضبط و پاک کردن داده را از دیسک فشرده میدهد
slice ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slices ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
hovercrafts رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercraft رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
airspace control کنترل کردن فضای هوایی
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
backbone مسیر ارتباطی با سرعت و فرفیت بالا که به زیر شبکههای کوچکتر وصل است و معمولاگ برای وصل کردن سرور ها به شبکه استفاده میشود
backbones مسیر ارتباطی با سرعت و فرفیت بالا که به زیر شبکههای کوچکتر وصل است و معمولاگ برای وصل کردن سرور ها به شبکه استفاده میشود
n-key rollover [این به این معنیست که هر کلید به طور کامل به طور مستقل توسط سخت افزار صفحه کلید اسکن شده، به طوری که هر فشرده شدن کلیدها به درستی صرفنظر از اینکه چگونه بسیاری از کلید های دیگر در حال فشرده شدن تشخیص داده شده اند]
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
quadding درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
space heater بخاری مخصوص گرم کردن فضای ازاد
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
freeing پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
free پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
compacted کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
region پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
compact کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacts کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacting کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
regions پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
lesser کوچکتر
much less کوچکتر
neath or neath کوچکتر از
lessin size کوچکتر
minor کوچکتر
bin storage space فضای انبار قطعات بسته بندی نشده فضای انبار قطعات روباز
ullage فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
the lesser bear خرس کوچکتر
less اصغر کوچکتر
in miniature بمقیاس کوچکتر
undersized کوچکتر از معمول
beneath روی خاک کوچکتر
undersized کوچکتر ازاندازه معمولی
This is smaller than that. این کوچکتر از آن است.
cradle-snatcher ایجادرابطهجنسیبا فرد کوچکتر
priories دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
priory دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
subsystem بخش کوچکتر سیستم بزرگ
wildcats فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
wildcat فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
microcopy رونوشت خیلی کوچکتر از اصل
hotspot فضای خاص در تصویر یا نمایش که در صورت حرکت کردن نمایشگر روی آن کار خاصی میکند
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
bar pattern ترام با خطوط مورب با زاویه کوچکتر از 54 درجه
threads برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
clip انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
thread برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
clipped انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clippings انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clips انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
perspective ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
perspectives ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
break bulk point نقطه تقسیم اماد کشتی به داخل قایقهای کوچکتر
borrows عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrow عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrowed عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
squeezed فشرده
squeeze فشرده
intensive فشرده
strained فشرده
squeezing فشرده
condensed به هم فشرده
condensed فشرده
compressive فشرده
squeezes فشرده
compressed فشرده
congested در هم فشرده
backbones گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
backbone گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
campus network شبکهای که شبکههای محلی کوچکتر را به هم وصل میکند در هر سازمان یا سایت دانشگاهی
compact disk دیسک فشرده
press part بخش فشرده
compressed file فایل فشرده
compaction فشرده سازی
crushed <adj.> <past-p.> فشرده شده
cast iron فولاد فشرده
compact section مقطع فشرده
packs فشرده سازی
press board مقوای فشرده
pack فشرده سازی
compressed air هوای فشرده
lasers دیسک فشرده
fasciated بهم فشرده
seried بهم فشرده
alloy steel فولاد فشرده
coarctate بهم فشرده
laser دیسک فشرده
massive گنده فشرده
dices رقابت فشرده
packing فشرده سازی
concise لب گو فشرده ومختصر
condensive load بار فشرده
depressed فشرده شدن
dicing رقابت فشرده
condensed type نوع فشرده
incompressible فشرده نشدنی
steel aloy فولاد فشرده
succinct مجمل فشرده
ice crete بتون فشرده
massively گنده فشرده
diced رقابت فشرده
packed decimal دهدهی فشرده
compactions فشرده سازی
mass practice تمرین فشرده
dice رقابت فشرده
repressed brick اجر فشرده
package program برنامه فشرده
condensed type چاپ فشرده
enhance حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhances حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
massive ساختمان فشرده ماسیو
compacting جمع وجور فشرده
bumped بار فشرده شده
compacting بهم فشرده خلاصه
compander فشرده و نافشرده کننده
massively ساختمان فشرده ماسیو
pinch effect اثر فشرده سازی
CD DA روی دیسک فشرده
compacts بهم فشرده خلاصه
laminated plastic material ماده فشرده متورق
compacts جمع وجور فشرده
CD audio روی دیسک فشرده
air compressor هوای فشرده ساز
repressed brick اجر فشرده شده
condensed structural formula فرمول ساختاری فشرده
packing density تراکم فشرده سازی
compact بهم فشرده خلاصه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com