English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
low activity فعالیت پایین
Other Matches
depresses پایین دادن لوله پایین اوردن
depress پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul پایین کشیدن رشته پایین کشنده
down سوی پایین بطرف پایین
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
activity فعالیت
exercise فعالیت
exercised فعالیت
exercises فعالیت
stirs فعالیت
stirrings فعالیت
stirred فعالیت
stir فعالیت
activation فعالیت
activeness فعالیت
functions فعالیت
function فعالیت
functioned فعالیت
acting فعالیت
activities فعالیت
actuality فعالیت
inactivity عدم فعالیت
politicking فعالیت سیاسی
auxiliary activity فعالیت فرعی
turn over عایدی فعالیت
ventured فعالیت اقتصادی
event عمل یا فعالیت
events عمل یا فعالیت
venture فعالیت اقتصادی
ventures فعالیت اقتصادی
hey day روز پر فعالیت
somatotonic فعالیت گرا
somatotonia فعالیت گرایی
activate به فعالیت پرداختن
optical activity فعالیت نوری
activity wheel گردونه فعالیت
activity time زمان هر فعالیت
operant فعالیت کننده
activity ratio نسبت فعالیت
operational environment محیط فعالیت
activation به فعالیت دراوردن
venturing فعالیت اقتصادی
activated به فعالیت پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
activating به فعالیت پرداختن
operating level سطح فعالیت
publicity drive فعالیت تبلیغاتی
advertising campaign فعالیت تبلیغاتی
activity rate نرخ فعالیت
activity quotient بهر فعالیت
on stream درحال فعالیت
activity coefficient ضریب فعالیت
activity chart نمودار فعالیت
activity analysis تحلیل فعالیت
inaction بدون فعالیت
activity cycle چرخه فعالیت
random activity فعالیت تصادفی
business activity فعالیت بازرگانی
reactivation فعالیت مجدد
cerebration فعالیت مغزی
off year سال کم فعالیت
critical activity فعالیت بحرانی
activity drive سائق فعالیت
activity of soil فعالیت خاک
activity light چراغ فعالیت
muzzling مانع فعالیت شدن
form سابقه فعالیت اسب
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
gross motor activity فعالیت حرکت عمده
orbits دور حدود فعالیت
orbited دور حدود فعالیت
orbit دور حدود فعالیت
efficiency فعالیت مفید بازده
self activity فعالیت خود بخود
muzzles مانع فعالیت شدن
pickup تجدید فعالیت چیدن
seismism فعالیت لزرشی وارتعاشی
muzzled مانع فعالیت شدن
formed سابقه فعالیت اسب
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
activity group therapy درمان با فعالیت گروهی
slumps کاهش فعالیت رکود
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
slumping کاهش فعالیت رکود
slumped کاهش فعالیت رکود
muzzle مانع فعالیت شدن
class i activity فعالیت امادی طبقه 1
business cycle دور فعالیت بازرگانی
backgrounds فعالیت ارتباط دادهای
background فعالیت ارتباط دادهای
spheres مرتبه حدود فعالیت
class ii activity فعالیت امادی طبقه 2
sphere مرتبه حدود فعالیت
deactivating group گروه کم کننده فعالیت
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
trade cycle دوره فعالیت تجاری
activity sampling نمونه گیری از فعالیت
forms سابقه فعالیت اسب
byway کار یا فعالیت جنبی
byways کار یا فعالیت جنبی
slump کاهش فعالیت رکود
biogenic محصول فعالیت موجودات زنده
activation کنش ور سازی ایجاد فعالیت
biological half time زمان فعالیت یک عامل میکروبی
activating effect of functional group گروه زیاد کننده فعالیت
precipitancy شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
precipitance شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
activity designator شاخص فعالیت یکان یا قسمت
abuzz <adj.> پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
hyperactive دارای فعالیت بیش ازاندازه
gastrovascular دارای فعالیت درمعده ورگها
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
take the bull by the horns <idiom> چند نوع فعالیت داشتن
force activity designator شماره ترتیب فعالیت یکان
hyperthyroid ازدیاد فعالیت غذه درقی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
scope for one's energies میدان برای ابراز فعالیت
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
hardball فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
biological half time زمان امکان فعالیت عامل میکربی
home range جای محدود برای فعالیت حیوانات
pyroclastic تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
pyrochemical وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
thermodynamics مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
to phase out their activities فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
depressant دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
Appetite comes with eating. <proverb> با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل]
parabiosis برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
downtime پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
academe فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
resource leveling زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
free float مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
suppression خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
pilot method عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
further down پایین تر
subteen پایین تر از سن 31
tailwater پایین اب
lowered پایین تر
beneath پایین
lower پایین تر
below پایین
dowm پایین
vide infara پایین
lower پایین
low پایین
de- پایین
short پایین تر
shorter پایین تر
shortest پایین تر
down پایین
down stairs پایین
lowers پایین تر
bottom پایین
lowering پایین تر
beneath پایین تر
bal از مچ پا به پایین
low level پایین
flattest پایین
lower limit حد پایین
lower most پایین تر
underneath پایین
thereinafter [archaic or formal] <adv.> در پایین
hereinafter [formal] <adv.> در پایین
neath or neath پایین
below <adv.> در پایین
hereafter <adv.> در پایین
hypogenous پایین رو
shitu پایین
subatmospheric پایین تر از جو
sub- یا پایین تر
neath or neath پایین تر
submiss پایین
bottoms پایین
infara پایین
infara پایین تر
flat پایین
counter air عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
uoppon pyon soon koot کف دست پایین
bate پایین اوردن
From top to bottom. ازبالاتا پایین
up and down بالا و پایین
undermost پایین ترین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com