Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
paillette
فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
Other Matches
lobworm
بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
listerine
یکجور محلول که برای پلشت بری بکار میبرند
kittereen
یکجور گردونه تک اسبه که درwest indies بکار میبرند
muller
سنگی که برای ساییدن دارو یا رنگ بکار میبرند
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
rhatany
ریشه یکجور گیاه در امریکای جنوبی که در ساختن داروهای ... بکار میبرند
malines
تور فریف ابریشمی و اهاردارکه برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند
gabion
سبد استوانه شکل بدون ته که از خاک پر کرده و برای جان پناه بکار میبرند
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
lay figure
آدم چوبی و بند بند که هنرپیشگان بکار میبرند
doolie
تخت روان هندی که بردوش میبرند
cafeteria
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
cafeterias
رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
Santa Claus
شخص موهومی که کودکان گمان میبرند درشب عیدمیلادمسیح میاید
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
mopped
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
mopping
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
mop
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
mops
چوبی که کهنه یا پشم بر سران می پیچند ومانند جاروبکار میبرند
scitovsky double criterion
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
actuation
بکار اندازی
abuses
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
practical
بکار خور
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
practicals
بکار خور
activation
بکار واداری
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
misemploy
بد بکار بردن
get down to work
بکار پرداختن
actuator
بکار اندازنده
commodious
بکار خور
wage income
درامدمربوط بکار
useable
بکار بردنی
serves
بکار رفتن
served
بکار رفتن
to come into operation
بکار افتادن
serve
بکار رفتن
subornation
اغواء بکار بد
applied
بکار بردنی
utilizing
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilises
بکار زدن
handle
بکار بردن
handles
بکار بردن
bleach
بکار رود
utilizer
بکار برنده
turn to
بکار پرداختن
knowledgeable
وارد بکار
to tackle to
بکار چسبیدن
users
بکار برنده
user
بکار برنده
to put in motion
بکار انداختن
to put forth
بکار بردن
to make use of
بکار بردن
put forth
بکار بردن
bleached
بکار رود
utilised
بکار زدن
bleaches
بکار رود
applies
بکار بردن
apply
بکار بردن
conspicuious consumption
بکار برده شد
applying
بکار بردن
exploit
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
exploits
:بکار انداختن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
investiture with an office
برگماری بکار
usable
<adj.>
بکار بردنی
busy at
دست بکار
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
call forth
بکار انداختن
busy in
دست بکار
applicable
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
set to work
دست بکار زدن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
set up
اماده بکار استقرار
misapply
بیموقع بکار بردن
do up
شروع بکار کردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
get to work
دست بکار زدن
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
full time
زمان اشتغال بکار
parachutes
پاراشوت بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
manoeuver
تدبیر بکار بردن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
procrustean
بزور بکار وادارنده
parachute
پاراشوت بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
lever watch
شیوه بکار بردن
dday
اولین روزاغاز بکار
impressment
بکار اجباری گماری
he used violence
زور بکار برد
serviceability
بکار خوری بدردخوری
finesse
زیرکی بکار بردن
avocational
وابسته بکار فرعی
wielded
خوب بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
answer
بکار امدن بکاررفتن
busy
دست بکار شلوغ
to begin upon
دست بکار...شدن
busying
دست بکار شلوغ
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
busiest
دست بکار شلوغ
busies
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
committed
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
wield
خوب بکار بردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
answering
بکار امدن بکاررفتن
to set to
دست بکار شدن
answers
بکار امدن بکاررفتن
busied
دست بکار شلوغ
operational
قابل بکار انداختن
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
misapply
بطور غلط بکار بردن
operate
عمل کردن بکار افتادن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
operated
عمل کردن بکار افتادن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
misspells
املای غلط بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
to keep at it
سخت دست بکار بودن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
misspell
املای غلط بکار بردن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
active participial abjective
اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
lakh
سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
lampron
چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
studs
زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
fuller's earth
خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
malapropian
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com