English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
Other Matches
ectogenic قادر بادامه زندگی درخارج از میزبان خود
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
storage مواد مختلف که قادر به ذخیره داده هستند
interactive سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
bulk رسانهای که قادر به ذخیره سازی حجم بزرگی از داده با اندازه ها و حالتهای مختلف است
integrated پایگاه داده که قادر به تامین اطلاعات برای نیازهای مختلف بدون داده افزودنه است
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
decollate جدا کردن موضوعات مختلف به ورقههای مجزا. جدا کردن دو یا سه موضوع مختلف به حالت مجزا و برداشتن کاغذ کاربنی
from the bottom of one's heart <idiom> از اعماق وجود
benthal وابسته به اعماق اقیانوس
benthic وابسته به اعماق اقیانوس
marlinespike ماهی باله نرم اعماق دریا
permafrost لایه منجمد دائمی اعماق زمین
marlinspike ماهی باله نرم اعماق دریا
hydroscope التی برای دیدن اعماق دریا اب بین
enabling قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enables قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabled قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enable قادر ساختن وسیله فراهم کردن
frustule صدف اهکی دوکپهای که درجلبکهای اعماق دریازیست میکند
charts شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charted شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charting شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
chart شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
target discrimination قدرت رادار برای درگیری باهدفهای مختلف یا تشخیص هدفهای مختلف
fractional اختصاص بخشهای مختلف پهنای باند به سیگنالها یا مشتریان مختلف
systems analysis ترکیب محصولات مختلف از تولید کننده مختلف برای یک سیستم
selectable مدار یا وسیلهای که انتخابهای مختلف آن با قرار دادن اتصالات سیم مختلف انتخاب می شوند
blocage [بنایی با مواد مختلف و در اندازه های مختلف که در ساخت دیوارهای رومی بکار می رفت.]
symbiosis همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم
vortex separation جداکردن ذرات مختلف از یک سیال توسط نیروهای گریز ازمرکزی مختلف در حرکت حلقوی یا گردابی
heterogeneous network سیستم ارتباطی تقسیم شده که با کانالهای با نرخ ارسال مختلف و پروتکلهای مختلف کار میکند
fdm انتساب عددی با سیگنال مختلف به فرکانسهای مختلف تا سیگنالهای زیادی روی کانال فرستاده شوند
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
paint program نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
allocate به روشهای مختلف و اختصاص آن به کاربرهای مختلف
allocating به روشهای مختلف و اختصاص آن به کاربرهای مختلف
allocates به روشهای مختلف و اختصاص آن به کاربرهای مختلف
functions سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
functioned سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
function سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
bus خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
busing خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
bussing خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
bussed خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
buses خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
busses خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
bused خط وط ارتباطی که از چندین سیم برای اتصال بخشهای سخت افزاری مختلف بهم استفاده میکند و داده توسط مدارهای مختلف در درون سیستم منتقل میشود
frequency انتساب یک عدد از سیگنالهای مختلف به فرکانسهای مختلف یا سیگنالهای زیادی روی یک کانال ارسال شوند
frequencies انتساب یک عدد از سیگنالهای مختلف به فرکانسهای مختلف یا سیگنالهای زیادی روی یک کانال ارسال شوند
allogamous مختلف الجنس و مختلف النوع
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
profiling امکانی در ویندوز برای ذخیره سازی تنظیمهای مختلف برای کاربران مختلف PC
profiled امکانی در ویندوز برای ذخیره سازی تنظیمهای مختلف برای کاربران مختلف PC
profiles امکانی در ویندوز برای ذخیره سازی تنظیمهای مختلف برای کاربران مختلف PC
profile امکانی در ویندوز برای ذخیره سازی تنظیمهای مختلف برای کاربران مختلف PC
chums باهم زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
shanty در کلبه زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
relives دوبار زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
relived دوبار زندگی کردن
live : زندگی کردن زیستن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
relive دوبار زندگی کردن
lived : زندگی کردن زیستن
shanties در کلبه زندگی کردن
variate مختلف کردن
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
outcross امیزش کردن دو جنس مختلف با هم
interbreed نژادهای مختلف را با هم پیوند کردن
highways خط ارتباطی تشکیل شده از چندین سیم که بخشهای مختلف سیستم سخت افزاری کامپیوتر را بهم وصل میکند و روی آن ارسال و دریافت داده با مدارهای مختلف درون سیستم انجام میشود
highway خط ارتباطی تشکیل شده از چندین سیم که بخشهای مختلف سیستم سخت افزاری کامپیوتر را بهم وصل میکند و روی آن ارسال و دریافت داده با مدارهای مختلف درون سیستم انجام میشود
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
collect transfer بار کردن یک ثبات با بیتها ازمحلهای مختلف
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
outbreed جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران
scatter load بار کردن داده ترتیبی در محلهای مختلف
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
permutation تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutations تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
hue [نقطه جدا کردن رنگ های مختلف از یکدیگر]
graph اشکال مختلف یک حرف با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
paints پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
paint پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
graphs اشکال مختلف یک حرف با گرافیک و طرح خطی ثبت کردن
multiple حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
compacting کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacts کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compacted کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
compact کاهش فضای ذخیره سازی داده با کد کردن آن به روشهای مختلف
logs وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز
log وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
utility برنامه مفید که همراه با توابعی از قبیل جستجوی فایل , کپی کردن , دایرکتوری فایل , مرتب کردن و رفع اشکال و توابع ریاضی مختلف میباشد
filling out [پر کردن زمینه فرش با گل ها و یا اشکال مختلف جهت تزئین بیشتر متن]
motile قادر بجنبش
all-powerful قادر مطلق
almightly قادر مطلق
numerate قادر شمردن
free swimming قادر به شنا
omnipotent قادر متعال
omnipotent قادر مطلق
networking در یک شهر یا شهرهای مختلف که به آنها امکان ردو بدل کردن اطلاعات میدهد
adaptations توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
color code روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
adaptation توانایی یک وسیله برای تنظیم کردن محدوده حساسیت خود در موقعیتهای مختلف
solvents قادر به پرداخت قروض
solvent قادر به پرداخت دیون
enables قادر ساختن توانا
solvents قادر به پرداخت دیون
solvent قادر به پرداخت قروض
able to justify bail قادر به تقبل ضمانت
literacy قادر به خواندن بودن
enabling قادر ساختن توانا
solvable قادر بتادیه وام
enabled قادر ساختن توانا
enable قادر ساختن توانا
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
may توانایی داشتن قادر بودن
capability قادر به انجام کاری بودن
thermoduric قادر به استقامت در برابرحرارت زیاد
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
baud rate وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
baud وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
opalite ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
star design طرح ستاره ای شکل [این طرح به گونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. گاه بصورت ترنج و گاه بصورت تزئین در متن.]
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
absolutism حکومت مطلقه اعتقاد به قادر علی الاطلاق
interactive برنامه کامپیوتری قادر به پذیرش داده از عملوند
batch processing سیستم کامپیوتری که قادر به پردازش گروهی از کارهاست
able to withstand contamination <adj.> قادر به مقاومت در برابر آلودگی [بوم شناسی]
macro برنامه اسمبلر که قادر به کدگشایی دستورات ماکرو است
programmers شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
directors هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
graphics چاپگری که قادر به چاپ تصاویر map-bit است
director هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
programmer شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
music chip مدار مجتمع قادر به تولید صوت موسیقی و tane
all weather fighter هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
aerospace vehicle هر رسانگر کنترلی که قادر به پرواز در هوا و فضا باشد
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
redliner خصوصیتی در گروه کاری یا نرم افزای کلمه پرداز که امکان رنگی کردن نوشتار متن در جاهای مختلف میدهد
fault سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
faulted سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
edp پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
handles نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
handle نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
hypermedia متن با کلمات کلیدی خاص که قادر به نمایش تصویر و صوت باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com