Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
Other Matches
gag
مانع فراهم کردن برای
gagging
مانع فراهم کردن برای
gags
مانع فراهم کردن برای
gagged
مانع فراهم کردن برای
to raise the wind
پول برای مقصودی فراهم کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
capacity
فضای فراهم برای ذخیره سازی
capacities
فضای فراهم برای ذخیره سازی
menu
لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
menus
لیست برنامه ها و انتخابهای فراهم برای کاربر
usable
آنچه برای معرف قابل استفاده و فراهم است
global
حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
globally
حافظه فراهم برای همه برنامههای کاربردی ویندوز
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
powering
جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
powers
جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
powered
جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
power
جعبه مستقل که برای مدار ولتاژ و جریان فراهم میکند
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
texts
نرم افزاری که برای کاربر امکانات ویرایش متن را فراهم میکند
newsgroup
خصوصیتی در اینترنت که امکانات ای که برای همه مسیر است را فراهم میکند
text
نرم افزاری که برای کاربر امکانات ویرایش متن را فراهم میکند
allocations
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
provider
شرکت یا کاربری که منبع اطلاعاتی برای استفاده در سیستم ویدیویی فراهم میکند.
allocation
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
providers
شرکت یا کاربری که منبع اطلاعاتی برای استفاده در سیستم ویدیویی فراهم میکند.
users
بخشی از حافظه که برای کاربر فراهم است و حاوی سیستم عامل نیست
user
بخشی از حافظه که برای کاربر فراهم است و حاوی سیستم عامل نیست
countdown
لحظات اخر
at the eleventh hour
در آخرین لحظات
countdowns
لحظات اخر
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
hand-held
کامپیوتر بسیار کوچک که در دست جا میشود مناسب برای ورود اطلاعات ابتدایی وقتی که ترمینالی فراهم نیست
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
Perl
برای تولید متنهای CGI که میتواند فراهم را پردازش کند و روی وب سرور عملیاتی انجام دهد تا وب سایت را بهبود بخشید
desqview
نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
stress
سختی پریشان کردن
stresses
سختی پریشان کردن
stressing
سختی پریشان کردن
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
accrete
فراهم کردن
effecturate
فراهم کردن
procuring
فراهم کردن
procures
فراهم کردن
procured
فراهم کردن
procure
فراهم کردن
to bring about
فراهم کردن
to bring a bout
فراهم کردن
work up
کم کم فراهم کردن
to find in
فراهم کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
raise money
فراهم کردن پول
To raise money.
پول فراهم کردن
obtains
فراهم کردن گرفتن
obtained
فراهم کردن گرفتن
obtain
فراهم کردن گرفتن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
jockey
با حیله فراهم کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
jockeys
با حیله فراهم کردن
provide
وسیله فراهم کردن
provides
وسیله فراهم کردن
enhance
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
occasions
موجب شدن فراهم کردن
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
occasion
موجب شدن فراهم کردن
get
بدست اوردن فراهم کردن
obstructively
با قصد فراهم کردن مانع
to gather together
جمع کردن فراهم اوردن
entail
شامل بودن فراهم کردن
entailed
شامل بودن فراهم کردن
gets
بدست اوردن فراهم کردن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
entails
شامل بودن فراهم کردن
getting
بدست اوردن فراهم کردن
enables
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to mediate a result
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
enabled
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to bring a bout by intrigue
بدسیسه یا پشت هم اندازی فراهم کردن
enable
قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
Internet
شبکه گسترده بین المللی که انتقال داده و فایل را به همراه توابع پست الکترونیکی برای میلیونهای کاربر در جهان فراهم میکند. هر کسی میتواند از اینترنت استفاده کند. و نیز مراجعه شود به HTTP
eudemonism
اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
to turn the tables on any one
وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
to make up
جبران کردن فراهم کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
provision
شرط کردن فراهم کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
eudaemonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism
اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
chalk
مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalking
مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalks
مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalked
مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
dictionaries
1-بلاکی که کلمات و معنای آنها را لیست میکند. 2-ساختار مدیرت داده که امکان مراجعه و ذخیره سازی فایلها را فراهم میکند. 3-بخشی از برنامه آزمایش دیکته :لیست کلمات صحیح برای بررسی متن وجود دارند
dictionary
1-بلاکی که کلمات و معنای آنها را لیست میکند. 2-ساختار مدیرت داده که امکان مراجعه و ذخیره سازی فایلها را فراهم میکند. 3-بخشی از برنامه آزمایش دیکته :لیست کلمات صحیح برای بررسی متن وجود دارند
personal
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
extending
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extend
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extends
فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
ikon
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
intension
سختی
hardness
سختی
intractability
سختی
seriously
به سختی
intenseness
سختی
induration
سختی
inexpiableness
سختی
heavily
به سختی
toughness
سختی
sternness
سختی
steeliness
سختی
intensity
سختی
difficulties
سختی
difficulty
سختی
adamancy
سختی
adamancy
سر سختی
inflexibility
سختی
rigorousness
سختی
duress
سختی
hardships
سختی
rigorism
سختی
soreness
سختی
rigor
سختی
aggravation
سختی
arduousness
سختی
astingency
سختی
terribleness
سختی
intolerableness
سختی
long suffering
سختی کش
tenacity
سختی
hardship
سختی
rigidity
سختی
buckram
سختی
austerity
سختی
roughing
سختی
odburacy
سختی
oppressiveness
سختی
strictness
سختی
stiffness
سختی
severity
سختی
implacability
سختی
rigour
سختی
rigours
سختی
hardiness
سختی
inclemency
سختی
hardily
به سختی
grievousness
سختی
hard lines
سختی
impenetrableness
سختی
rigors
سختی
flintiness
سختی
violence
سختی
privation
سختی
privations
سختی
inexorability
سختی
hardness of water
سختی اب
to send round the hat
برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
stubbornness
سر سختی لجاجت
addle
سختی گرفتاری
narrow circumstances
تنگی سختی
hardenability
قابلیت سختی
eburnation
عاجی سختی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com