Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
verger
متصدی نشان دادن محل جلوس مردم در کلیسا
Other Matches
church warden
متصدی دارایی کلیسا
sacristan
متصدی حفافت فروف مقدسه کلیسا
sacrist
متصدی نگهداری فروف مقدسه کلیسا
d. of death
تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
liquidity perference
جدولی که میزان پولهایی را که مردم جهت استفاده از ربح انهاراکد گذاشته اند نشان میدهد
to put in possession
مالکیت دادن متصدی کردن
necrologist
متصدی فهرست مردگان متصدی تهیه اگهی در باره مرگهای تازه
exonarthex
[هشتی ورودی کلیسا خارج از نمای اصلی کلیسا]
air dispatcher
متصدی بارریزی هوایی متصدی پرتاب بار از هواپیما
prebendary
دریافت مقرری از کلیسا وفیفه خوار کلیسا
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
ambitus
[اختصاص دادن فضایی در اطراف قبر یا آرامگاه برای دسترسی به کلیسا]
mass conditioning
جهت دادن به توده مردم
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to rescue people from the water
مردم را
[از غرق شدن ]
در آب نجات دادن
elder
ارشد کلیسا شیخ کلیسا
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
taximan
متصدی تاکسی کردن هواپیماها متصدی عبور ومرور هواپیماها روی باند
democracies
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracy
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
accession
جلوس
regnal day
جلوس
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
ascend
جلوس کردن بر
they proclaimed him sovereign
جلوس اورا
ascended
جلوس کردن بر
sejant
درحال جلوس
sits
جلوس کردن
ascends
جلوس کردن بر
sit
جلوس کردن
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
popular
مردم پسند و مناسب حال مردم
to a the throne
برتخت جلوس کردن
to come to the throne
بر تخت جلوس کردن
to take one's s. on the throne
برتخت جلوس کردن
prsbytery
محل جلوس کشیش
visions
یا نشان دادن
ante
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
evinced
نشان دادن
point
نشان دادن
to show up
نشان دادن
exerts
نشان دادن
exerting
نشان دادن
imbody
نشان دادن
exert
نشان دادن
actuate
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
exerted
نشان دادن
evincing
نشان دادن
indicated
نشان دادن
showed
نشان دادن
show
نشان دادن
indicate
نشان دادن
introducing
نشان دادن
introduces
نشان دادن
shows
نشان دادن
introduced
نشان دادن
runs
نشان دادن
run
نشان دادن
introduce
نشان دادن
evince
نشان دادن
evinces
نشان دادن
indicates
نشان دادن
registers
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
registering
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
register
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
agrees
جلوس کردن نائل شدن
agreeing
جلوس کردن نائل شدن
agree
جلوس کردن نائل شدن
pretypify
قبلا نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
squirm
ناراحتی نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
squirming
ناراحتی نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
playoffs
نشان دادن فیلم
pragmatize
واقعی نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
display
نشان دادن اطلاعات
graph
با نمودار نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
reacts
واکنش نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
decorates
نشان یامدال دادن به
decorating
نشان یامدال دادن به
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
showdowns
نمونه نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
emote
هیجان نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
dais
سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته
to never let yourself get to thinking like them
<idiom>
نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند
[اصطلاح روزمره]
reacting
عکس العمل نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
representation
عمل نشان دادن چیزی
pictures
سینما با عکس نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
picture
سینما با عکس نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
projects
فاهر کردن نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com