Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 113 (7 milliseconds)
English
Persian
gesticulatory
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
Other Matches
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
ballets
اسکی همراه با موسیقی وحرکات اکروباتیک
ballet
اسکی همراه با موسیقی وحرکات اکروباتیک
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
handle
احساس بادست
handwrite
بادست نوشتن
freehand
بادست باز
hand play
شوخی بادست
handles
احساس بادست
paddles
بادست نوازش کردن
clambers
بادست وپا بالارفتن
headlong
بادست پاچگی تند
paddle
بادست نوازش کردن
paddled
بادست نوازش کردن
clambering
بادست وپا بالارفتن
clambered
بادست وپا بالارفتن
paddling
بادست نوازش کردن
clamber
بادست وپا بالارفتن
manipulated
بادست عمل کردن
scramble
بادست وپا بالارفتن
scrambled
بادست وپا بالارفتن
scrambles
بادست وپا بالارفتن
manipulate
بادست عمل کردن
handwork
بادست انجام شده
handier
بادست انجام شده
manipulatory
بادست درست شده
handiest
بادست انجام شده
manipulates
بادست عمل کردن
scrambling
بادست وپا بالارفتن
handy
بادست انجام شده
kwon
ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
corporal oath
سوگندی که بادست زدن بکتاب یاد کنند
backdrop
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
backdrops
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
bongo
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
bongos
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
outside kick and front headlock
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
underlying
متضمن
informational
متضمن
embody
متضمن
containing
متضمن
embodying
متضمن
embodied
متضمن
embodies
متضمن
invitatory
متضمن دعوت
interdictory
متضمن نهی
prophetical
متضمن پیشگویی
punitory
متضمن مجازات
purposive
متضمن مقصود
declaratory
متضمن بیان
inclusively
بطور متضمن
pergnant
حاصلخیز متضمن
retaliator
متضمن تلافی
exonerative
متضمن معافیت
expositorv
متضمن تفسیر
fatidic
متضمن پیشگویی
embody
متضمن بودن
torturous
متضمن زجروشکنجه
presupposing
متضمن بودن
mission type
متضمن ماموریت
embodies
متضمن بودن
embodied
متضمن بودن
comprising
دربرگیرنده متضمن
presupposes
متضمن بودن
presupposed
متضمن بودن
presuppose
متضمن بودن
embodying
متضمن بودن
theorematic
متضمن برهان قضیهای
tortuose
متضمن شبه جرم
telic
متضمن نتیجه غایی
proclamatory
متضمن اگهی یا اعلام
good-humoured
متضمن خوش خلقی
invocatory
متضمن دعا استمدادی
modificatory
متضمن تعدیل یااصلاح
gestural
متضمن حرکات واشارات
good humoured
متضمن خوش خلقی
directives
متضمن دستور امریه
premonitory
متضمن اخطار قبلی
entails
متضمن بودن دربرداشتن
entailing
متضمن بودن دربرداشتن
entailed
متضمن بودن دربرداشتن
directive
متضمن دستور امریه
retributive
متضمن مکافات جزایی
entail
متضمن بودن دربرداشتن
refutative
تکذیب کننده متضمن جواب رد
exclamatory
شگفت اور متضمن فریاد
refutatory
تکذیب کننده متضمن جواب رد
sinecures
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
it spells ruin to the workmen
متضمن خانه خرابی کارگران است
sinecure
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
prognosticative or ticatory
خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
escapism
هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
caveatemptor
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
injunctions
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunction
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
declaratory judgment
حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
report
گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reported
گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
reports
گزارش تفصیلی وتاریخی جریان محاکمات که متضمن کلیه استدلالات وکلای طرفین و ادله ابرازیه است ودر CL از اهم منابع حقوق محسوب میشود
writ of error
قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
include
شامل بودن متضمن بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com