Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
reintegrate
مجددا برقرار کردن
Other Matches
restate
مجددا بیان کردن
restated
مجددا بیان کردن
re claim
مجددا ادعا کردن
restates
مجددا بیان کردن
restating
مجددا بیان کردن
reallocation
مجددا واگذار کردن
reconsider
مجددا درامری مطالعه کردن
reconsidered
مجددا درامری مطالعه کردن
reconsidering
مجددا درامری مطالعه کردن
retool
مجددا با ابزار تجهیز کردن
reconsiders
مجددا درامری مطالعه کردن
spruce up
<idiom>
مجددا آراستن ،تمیز کردن
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
inducted
برقرار کردن
set up
برقرار کردن
inducts
برقرار کردن
induct
برقرار کردن
inducting
برقرار کردن
recompile
کامپایل کردن برنامه اصلی مجددا پس از اعمال تغییرات یا رفع خطا
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
reinstated
دوباره برقرار کردن
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
to make a connection
رابطه ای برقرار کردن
safety
برقرار کردن تامین
reinstate
دوباره برقرار کردن
reinstall
دوباره برقرار کردن
reinstates
دوباره برقرار کردن
communicate
ارتباط برقرار کردن
reinstating
دوباره برقرار کردن
instate
برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
To bring about a reconciliation.
آشتی دادن ( برقرار کردن )
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
telecommuting
ارتباط برقرار کردن راه دور
establishments
محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment
محل کار برقرار کردن قرارگاه
touches
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
stabilization
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
institutes
برقرار کردن تاسیس کردن
institute
برقرار کردن تاسیس کردن
appoint
برقرار کردن منصوب کردن
appoints
برقرار کردن منصوب کردن
instituting
برقرار کردن تاسیس کردن
instituted
برقرار کردن تاسیس کردن
de novo
مجددا
connectivity
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
realigns
مجددا متحد شدن
realign
مجددا متحد شدن
realigned
مجددا متحد شدن
reprinted
مجددا بطبع رساندن
reprinting
مجددا بطبع رساندن
realigning
مجددا متحد شدن
reprints
مجددا بطبع رساندن
reprint
مجددا بطبع رساندن
redefinable
انچه مجددا قابل تعریف است
quamdiu bene se gesserit
تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
eerom
دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
confirmed
برقرار
established
برقرار
indefeasible
برقرار
on
برقرار
halts
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halted
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halt
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
to set in
برقرار شدن
enactor
برقرار کننده
resumes
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resuming
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
reset
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
resumed
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resets
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
resume
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
maintains
نگهداشتن برقرار داشتن
maintained
نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
maintain
نگهداشتن برقرار داشتن
combined communication board
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
We finally succeed in making a radio contact.
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
initials
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
circuit
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialled
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
revealed
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveal
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveals
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plug
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugs
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
sockets
سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket
[سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
networking
نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
session
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
central
ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
sessions
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
communication
پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
X.
استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
halts
دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halted
دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halt
دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
jump instruction
موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
logic
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
sheet
وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
sheets
وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
lease
در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases
در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
contact
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
Visual C
محصول توسعه یافته ماکروسافت که امکان ایجاد برنامههای کاربردی ویندوز با رسم واسط های کاربر و اتصال کد زبان C را برقرار میکند
secure sockets layer
پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
male connector
ورودی با سوزنهای اتصال که وارد اتصال سادگی میشود تا اتصال الکتریکی برقرار میکند
bus network
سیستمی که در ان تمام ایستگاهها یا دستگاههای کامپیوتری توسط بکارگیری یک کانال مشترک توزیعی یایک گذارگاه با هم دیگر ارتباط برقرار می کنند شبکه گذری شبکه خطی
dynamic data exchange
در ویندوز ماکروسافت و OS/2 روشی که در آن دو برنامه فعال می توانند دادههای خود را رد و بدل کنند یک برنامه از سیستم عامل می خواهد تا بین دو برنامه اتصال برقرار کند
spreadsheets
1-برنامه ایکه امکان اجرای محاسبات روی چندین ستون اعداد را برقرار کند. 2-چاپ محاسبات روی مقادیر عظیم کامپیوتر
spreadsheet
1-برنامه ایکه امکان اجرای محاسبات روی چندین ستون اعداد را برقرار کند. 2-چاپ محاسبات روی مقادیر عظیم کامپیوتر
originates
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originate
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated
با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com