Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
To sound someone out . To feel someones pulse .
مزه دهان کسی را فهمیدن
Other Matches
slaver
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
slaver
اب دهان اب دهان روان ساختن چاپلوسی کردن
rictus
گشادی دهان چاک دهان پرندگان
To pass the news by word of mouth .
خبری را در دهان به دهان پخش کردن
misapprehended
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
kiss of life
تنفس مصنوعی دهان به دهان
stomal
دهان دار وابسته به دهان
expired air method
روش دهان به دهان method mouth to mouth :syn
make out
<idiom>
فهمیدن
grasped
فهمیدن
to catch on
فهمیدن
see
فهمیدن
catch
فهمیدن
inducts
فهمیدن
have in mind
<idiom>
فهمیدن
grasps
فهمیدن
inducting
فهمیدن
inducted
فهمیدن
induct
فهمیدن
catch on
<idiom>
فهمیدن
to have a gust of
فهمیدن
to make out
فهمیدن
twing
فهمیدن
to get on to
فهمیدن
understands
فهمیدن
twig
: فهمیدن
twigs
: فهمیدن
tell
فهمیدن
telling-off
فهمیدن
sees
فهمیدن
comprehend
فهمیدن
comprehended
فهمیدن
comprehending
فهمیدن
comprehends
فهمیدن
understand
فهمیدن
gripe
فهمیدن
tells
فهمیدن
skill
فهمیدن
misconceive
بد فهمیدن
grasp
فهمیدن
find out
<idiom>
فهمیدن ،یادگرفتن
savvey
فهم فهمیدن
misconstrue
در فهمیدن مقصود
misconstrued
در فهمیدن مقصود
misconstrues
در فهمیدن مقصود
misconstruing
در فهمیدن مقصود
savvier
فهم فهمیدن
malentendu
اشتباه فهمیدن
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
savviest
فهم فهمیدن
put across
<idiom>
کاملا فهمیدن
savvy
فهم فهمیدن
gets
تهیه کردن فهمیدن
follow
تعقیب کردن فهمیدن
followed
تعقیب کردن فهمیدن
follows
تعقیب کردن فهمیدن
savor
فهمیدن دوست داشتن
getting
تهیه کردن فهمیدن
to find out
ملتفت شدن فهمیدن
get
تهیه کردن فهمیدن
realised
درک کردن فهمیدن
comprehends
فهمیدن فرا گرفتن
comprehending
فهمیدن فرا گرفتن
comprehended
فهمیدن فرا گرفتن
comprehend
فهمیدن فرا گرفتن
realises
درک کردن فهمیدن
realising
درک کردن فهمیدن
realize
درک کردن فهمیدن
realized
درک کردن فهمیدن
realizes
درک کردن فهمیدن
realizing
درک کردن فهمیدن
intends
خیال داشتن فهمیدن
intending
خیال داشتن فهمیدن
learn
خبر گرفتن فهمیدن
get the message
<idiom>
به واضحی فهمیدن مفهوم
wise up to
<idiom>
بالاخره فهمیدن واقعیت
to fish out
بیرون اوردن فهمیدن
learns
خبر گرفتن فهمیدن
savour
فهمیدن دوست داشتن
compass
محدود کردن فهمیدن
savoured
فهمیدن دوست داشتن
intend
خیال داشتن فهمیدن
savouring
فهمیدن دوست داشتن
get to the bottom of
<idiom>
دلیل اصلی را فهمیدن
savours
فهمیدن دوست داشتن
lip-read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
masters
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get wise to something/somebody
<idiom>
درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
(can't) make head nor tail of something
<idiom>
فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
lip-reads
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
misconsture
بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
get the goods on someone
<idiom>
فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
literacy
فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
get through to
<idiom>
باعث فهمیدن کسی شود
to talk the same language
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
master
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
to get the run of a metre
وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
mastered
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
lip read
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
to be on the same page
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
complex
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
complexes
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something
<idiom>
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
reads
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
mouth
دهان
unmuffle
دهان
chops
دهان
gobs
دهان
gob
دهان
polystome
دهان
mouths
دهان
mouthed
دهان
mouthing
دهان
puss
دهان
astomatal
بی دهان
astomatous
بی دهان
polystomatous
دهان
potato box
دهان
OS
دهان
saliva
اب دهان
spittle
اب دهان
slobber
اب دهان
slobbering
اب دهان
jibs
دهان
jibbing
دهان
jibbed
دهان
slobbers
اب دهان
slobbered
اب دهان
jib
دهان
cyclostomatous
دهان گرد
insalivate
اب دهان زدن به
slobbering
دهان را اب انداختن
to shut up
دهان بستن
toho
دهان ببر
gymnostomous
برهنه دهان
widemouthed
دهان باز
fomalhaut
دهان ماهی
reek
بخار دهان
slobbered
دهان را اب انداختن
cyclostomate
دهان گرد
mouthwash
دهان شویه
mouth-watering
دهان آب انداز
astomatal
فاقد دهان
slobbers
دهان را اب انداختن
scolds
ادم بد دهان
rictus
چاک دهان
stoma
شکاف دهان
scold
ادم بد دهان
stomatal
دهان دار
stomatal
وابسته به دهان
stomatic
شبیه دهان
stomatitis
ورم دهان
stomatology
دهان پزشکی
openmouthed
دهان باز
stomatous
دهان دار
neb
پوزه دهان
mouthy
دهان دار
microstomous
کوچک دهان
scolded
ادم بد دهان
reeked
بخار دهان
throats
صدا دهان
spit
اب دهان خدو
mouthwashes
دهان شویه
mouthing
در دهان گذاشتن
palate
سقف دهان
spits
اب دهان خدو
fetid
گند دهان
mouths
در دهان گذاشتن
reeking
بخار دهان
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
reeks
بخار دهان
mouthed
در دهان گذاشتن
say a mouthful
<idiom>
حرف دهان پر کن
halitosis
گند دهان
mouth
در دهان گذاشتن
palates
سقف دهان
peroral
از راه دهان
gagged
دهان باز کن
throat
صدا دهان
gagging
دهان باز کن
gags
دهان باز کن
orals
از راه دهان
oral
از راه دهان
slobber
دهان را اب انداختن
gag
دهان باز کن
stomatogastric
وابسته به دهان ومعده
sound off
مزه دهان کسیرافهمیدن
spiracular
شبیه سوراخ دهان
throw to the wolves
<idiom>
به دهان گرگ انداختن
fondants
شیرینی ای که در دهان اب میشود
trap
دهان
[اصطلاح روزمره]
trap
نیرنگ فریب دهان
swearer
ادم بد دهان وفحاش
To muzzle the people.
دهان مردم را بستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com