Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 66 (4 milliseconds)
English
Persian
put
مستقر
puts
مستقر
putting
مستقر
established
مستقر
resident
مستقر
residents
مستقر
based
مستقر
deep seated
مستقر
Other Matches
established right
حق مستقر
resides
مستقر بودن
resided
مستقر بودن
reside
مستقر بودن
plant oneself
مستقر شدن
dynamic
نیروی مستقر
dynamically
نیروی مستقر
fix
مستقر شدن
fixes
مستقر شدن
localized bond
پیوند مستقر
inposition
مستقر در موضع
determinate
مستقر شده
plants
مستقر کردن
plant
مستقر کردن
positioner
مستقر کننده
installed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
inserted
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
deployed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
appointed
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
applied
<adj.>
<past-p.>
مستقر شده
occupier
مستقر مستاجر
occupiers
مستقر مستاجر
stabile
مستقر وپایدار
delocalized electron
الکترون غیر مستقر
avouch
تضمین کردن مستقر ساختن
guides post
نفر هادی مستقر شوید
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
conus armies
ارتشهای مستقر در قاره امریکا
sited
قرار داشتن مستقر بودن
site
قرار داشتن مستقر بودن
sites
قرار داشتن مستقر بودن
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
locating
مستقر ساختن مکان یابی کردن
settle
مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
locates
مستقر ساختن مکان یابی کردن
settles
مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
deployed
مستقر گسترش یافته در روی زمین
bottom mine
مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
located
مستقر ساختن مکان یابی کردن
locate
مستقر ساختن مکان یابی کردن
emplacement
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
zmarker beacon
نوعی برج کنترل هوایی مستقر در میدان تیر پدافندهوایی
staged crews
پرسنل هوایی یا دریایی مستقر درپایگاههای مسیر ناو یاهواپیما
target system
سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
vectored attacks
تک غیر مستقیم هواپیما به هدف با استفاده از هدایت یک یکان زمینی مستقر دراطراف هدف
tenant
یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenants
یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
carrier air group
دو یا چند گردان هوایی که درروی یک ناو مستقر باشند گروه هوایی ناو هواپیمابر
garrison
مقیم کردن مستقر کردن
inducting
مستقر کردن دریافت کردن
inducted
مستقر کردن دریافت کردن
inducts
مستقر کردن دریافت کردن
induct
مستقر کردن دریافت کردن
garrisons
مقیم کردن مستقر کردن
colony
گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
settling rounds
گلولههای نشست دهنده توپ گلولههای مستقر کننده توپ
ground signals
سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com