English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
balisage مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
Other Matches
dispatch route جاده تحت کنترل خودی درزمان مشخص مسیر اعزام پرسنل
underpass مسیر جاده در زیر پل هوایی جاده زیرجاده دیگری
underpasses مسیر جاده در زیر پل هوایی جاده زیرجاده دیگری
fingerpost راهنمای جاده تیر راهنماییکه پیکان مخصوص هدایت داردومسیرجاده رانشان میدهد راهنما
alignment مسیر جاده
alignments مسیر جاده
routing مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد
detour جاده یا مسیر انحرافی
detours جاده یا مسیر انحرافی
lane یک خط جاده برای یک مسیر
traffic lane یک خط جاده برای یک مسیر
driving lane یک خط جاده برای یک مسیر
shuttle وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttled وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttles وسیله نقلیه با مسیر مشخص
channeling ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channel ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channels ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channelled ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeled ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
lanes مسیر که باخط کشی مشخص میشود
lane مسیر که باخط کشی مشخص میشود
distances مدت بازی قسمتی از مسیر مسابقه مشخص شده به وسیله پرچم یا میله
distance مدت بازی قسمتی از مسیر مسابقه مشخص شده به وسیله پرچم یا میله
packets بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packet بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
axial route مسیر طولی منطقه عقب جاده طولی منطقه مواصلات
divided highway [American E] شاهراه چند خطی [جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
emerging traffic جاده فرعی که از جاده اصلی بیرون آمده
merging traffic ادغام جاده فرعی به جاده اصلی
road screen پوشش و استتار جاده پوشاندن جاده
lodestaror load ستاره راهنما راهنما
algorithm قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
turtle knot گره وصل کردن طعمه ماهیگیری به راهنما
going وضع جاده زمین جاده
service road جاده کناری جاده سرویس
road clearance تخلیه کردن جاده
fasts سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fastest سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fasted سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
lane مسیر هریک از دوندگان یاشناگران خط پرتاب ازاد مسیر گوی بولینگ خط شناگر
lanes مسیر هریک از دوندگان یاشناگران خط پرتاب ازاد مسیر گوی بولینگ خط شناگر
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
grooves خط فرسوده میان طول مسیر بولینگ سریعترین مسیر پیست مسابقه اتومبیلرانی خان
groove خط فرسوده میان طول مسیر بولینگ سریعترین مسیر پیست مسابقه اتومبیلرانی خان
multithread طرح برنامه که از بیش یک مسیر منط قی استفاده میکند و هر مسیر همزمان اجرا میشود
landing approach مسیر نشستن هواپیما مسیر پیاده شدن به ساحل
To widen a road . جاده یی را گشاد کردن ( تعریض )
ball cushion دیوار پشتی دار در انتهای مسیر گوی بولینگ که مانع برگرداندن میله به مسیر میشود
justifications مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
crane rail مسیر حرکت پاتیل جرثقیل مسیر بالابر
pull over <idiom> متوقف کردن ماشین گوشه جاده
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
arm 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
individuate مشخص کردن
identify مشخص کردن
specifying مشخص کردن
denotes مشخص کردن
define مشخص کردن
earmarking مشخص کردن
defined مشخص کردن
defining مشخص کردن
identifying مشخص کردن
defines مشخص کردن
identifies مشخص کردن
denote مشخص کردن
specify مشخص کردن
delineates مشخص کردن
delineated مشخص کردن
delineate مشخص کردن
specifies مشخص کردن
definitions مشخص کردن
identified مشخص کردن
denoted مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody مشخص کردن
lay down مشخص کردن
delineating مشخص کردن
definition مشخص کردن
meanest مشخص کردن چیزی
criss-crossed با ضربدر مشخص کردن
mean مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
criss-crosses با ضربدر مشخص کردن
typifying بانمونه مشخص کردن
criss-cross با ضربدر مشخص کردن
typified بانمونه مشخص کردن
criss-crossing با ضربدر مشخص کردن
frequency designation مشخص کردن فرکانس
typifies بانمونه مشخص کردن
typify بانمونه مشخص کردن
call one's shot مشخص کردن هدف
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
barricade سنگربندی کردن سد کردن جاده
barricading سنگربندی کردن سد کردن جاده
barricaded سنگربندی کردن سد کردن جاده
barricades سنگربندی کردن سد کردن جاده
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
margins مشخص کردن اندازه و حاشیه
margin مشخص کردن اندازه و حاشیه
costing مشخص کردن هزینه عملیات
to shift freight traffic from road to rail حمل نقل بار را از جاده به راه آهن منتقل کردن
road distance مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
track clearer جاده پاک کن جاده صاف کن راه صاف کن
blocking سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
identify مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
statement of charge مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
identifies مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
to tap ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق]
identifying مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
taxiway مسیر تاکسی کردن
tracked تعقیب مسیر کردن
track تعقیب مسیر کردن
staking پیاده کردن مسیر
path sweeping پاک کردن مسیر
direction مسیر هدایت کردن
setting out پیاده کردن مسیر
tracks تعقیب مسیر کردن
label یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
external مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
externals مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
fields مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
fielded مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labels یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
symbolic i/o assignment نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
labeling یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
labelled یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
beaufort scale سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
characterises مشخص کردن منقوش کردن
characterizing مشخص کردن منقوش کردن
characterised مشخص کردن منقوش کردن
characterize مشخص کردن منقوش کردن
characterising مشخص کردن منقوش کردن
characterized مشخص کردن منقوش کردن
characterizes مشخص کردن منقوش کردن
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
region پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
regions پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
track دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracked دنبال کردن یک مسیر به درستی
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
tracks دنبال کردن یک مسیر به درستی
claim frame فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
summit حداکثر ارتفاع قله مسیر بلندترین قله مسیر گلوله
transit route مسیر دریایی بین المللی مسیر ترانزیت راه ترانزیت
summits حداکثر ارتفاع قله مسیر بلندترین قله مسیر گلوله
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
universal سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
searches فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
PID متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labels مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
searchingly فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
color code روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
tetragraph کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
labeling مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
search فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
label مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
labelled مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searched فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
stabilization برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
declaration نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
labeling 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
declarative statement نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
label 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
devices کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
device کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
labelled 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
declarations نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
labels 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
meander پیچ وخم داشتن مسیر پیچیدهای را طی کردن چماب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com