English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
Other Matches
suspend مسکوت گذاشتن
suspending مسکوت گذاشتن
suspends مسکوت گذاشتن
To stand someone up . کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
detain معطل کردن
detaining معطل کردن
detained معطل کردن
detains معطل کردن
To keep someone waiting . کسی را معطل کردن
loiters معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiter معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
dead مسکوت
abeyant abeyance مسکوت عنه
left unsaid مسکوت عنه مانده
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
fall into obeyance مسکوت عنه ماندن
fall into abeyance مسکوت عنه ماندن
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
at a losses معطل
stranded معطل
pending معطل
lingeringly معطل کنان
What are you waiting for ? معطل چه هستی ؟
To hang about . To be getting nowhere . ول معطل بودن
to hang about گشتن معطل شدن
to keep at bay معطل نگاه داشتن
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
waits انتظار کشیدن معطل شدن
to keep somebody waiting کسی را معطل نگه داشتن
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
My car is held up at the customs . اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
He held me up [slowed me down] for a long time. او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
waited انتظار کشیدن معطل شدن
wait انتظار کشیدن معطل شدن
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it . اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
cut عبور کردن گذاشتن
lay down فدا کردن گذاشتن
deposits : ته نشین کردن گذاشتن
having صرف کردن گذاشتن
deposit : ته نشین کردن گذاشتن
inserts گذاشتن جاسازی کردن
cuts عبور کردن گذاشتن
have صرف کردن گذاشتن
lodged گذاشتن تسلیم کردن
lodges گذاشتن تسلیم کردن
insert گذاشتن جاسازی کردن
inserting گذاشتن جاسازی کردن
stead گذاشتن حمایت کردن
lodge گذاشتن تسلیم کردن
inset افزودن اضافه کردن گذاشتن
to put together بکب کردن پیش هم گذاشتن
heeded محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to shut up حبس کردن درصندوق گذاشتن
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
To trample upon justice. To be unfair. پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
apply تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
heeding محل گذاشتن به ملاحظه کردن
deposits ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
dumfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to put a way childish صرف کردن گرو گذاشتن
arranging قرار گذاشتن سازمند کردن
auction حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioned حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions حراج کردن بمزایده گذاشتن
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
deposit ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
rat race <idiom> رها کردن ،تنها گذاشتن
heeds محل گذاشتن به ملاحظه کردن
arranges قرار گذاشتن سازمند کردن
dumbfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
louse شپش گذاشتن شپشه کردن
arranged قرار گذاشتن سازمند کردن
arrange قرار گذاشتن سازمند کردن
wad کپه کردن لایی گذاشتن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
applies تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
wads کپه کردن لایی گذاشتن
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
heed محل گذاشتن به ملاحظه کردن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
insets افزودن اضافه کردن گذاشتن
applying تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
to soak out the salt of توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
skirt دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
skirts دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
swindled کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindles کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindle کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up <idiom> اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
reefknot گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
corner گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
teasing سر به سر گذاشتن
infiltrate گذاشتن
lay گذاشتن
lays گذاشتن
infiltrating گذاشتن
infiltrates گذاشتن
infiltrated گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
run home جا گذاشتن
misplace جا گذاشتن
to take in تو گذاشتن
to run in تو گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
placement گذاشتن
lets گذاشتن
places گذاشتن
placing گذاشتن
mislay جا گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
put گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
apostrophize گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
puts گذاشتن
letting گذاشتن
leaving گذاشتن
putting گذاشتن
mislays جا گذاشتن
leave گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
let گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
place گذاشتن
load گذاشتن
to trample on گذاشتن
placements گذاشتن
loads گذاشتن
take in تو گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
invest سرمایه گذاشتن
enclose درمیان گذاشتن
spaces فاصله گذاشتن
space فاصله گذاشتن
dot نقطه گذاشتن
stipulation شرط گذاشتن
underact از کار کم گذاشتن
undercharge کم خرج گذاشتن در
dotting نقطه گذاشتن
underpricing کم قیمت گذاشتن
investing سرمایه گذاشتن
reserving کنار گذاشتن
trepass پافرا گذاشتن
Welsh کلاه گذاشتن
put aside کنار گذاشتن
to set by کنار گذاشتن
reserves کنار گذاشتن
lay away کنار گذاشتن
reserve کنار گذاشتن
put on rudder سکان گذاشتن
trig علامت گذاشتن
invests سرمایه گذاشتن
line out با خط علامت گذاشتن
benches نیمکت گذاشتن
bench نیمکت گذاشتن
invested سرمایه گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com