English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
Other Matches
proficiency rating طبقه بندی بر حسب پایه مهارت یا مهارت شغلی
qualification card کارت مهارت در تیراندازی کارت ثبت میزان مهارت
masters کسب مهارت کردن
mastered کسب مهارت کردن
master کسب مهارت کردن
metrist کسی که در متر کردن مهارت دارد
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
averages پیدا کردن
gains پیدا کردن
track پیدا کردن
find پیدا کردن
averaged پیدا کردن
tracks پیدا کردن
finds پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detected پیدا کردن
detect پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
acquire پیدا کردن
averaging پیدا کردن
detects پیدا کردن
to search out پیدا کردن
to look up پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
gain پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
tracked پیدا کردن
average پیدا کردن
pin point پیدا کردن
gained پیدا کردن
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
converged تقارت پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
touting خریدار پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to become a necessity لزوم پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
liaising ارتباط پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
respires امید تازه پیدا کردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocked هول وهراس پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
shock هول وهراس پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
respire امید تازه پیدا کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
completed case جعبه کامل خشاب کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
complementing کامل کردن
round کامل کردن
complements کامل کردن
roundest کامل کردن
mature کامل کردن
complemented کامل کردن
complement کامل کردن
totalize کامل کردن
matures کامل کردن
finishes کامل کردن
finish کامل کردن
finds کشف کردن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pay home تلافی کامل کردن
overhauled اوراق کردن کامل
rest up استراحت کامل کردن
overhauls اوراق کردن کامل
overhaul اوراق کردن کامل
overhauling اوراق کردن کامل
to rest up استراحت کامل کردن
use up <idiom> استفاده کامل کردن
check up رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
salvages پیاده کردن کامل قطعات
salvage پیاده کردن کامل قطعات
completed کامل کردن انجام دادن
bleach سفید کردن شستن کامل
complete کامل کردن انجام دادن
salvaging پیاده کردن کامل قطعات
to post up مطلع کردن کامل دادن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com