Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English
Persian
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
Other Matches
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
nearest him
از همه نزدیکتر به او
hithermost
نزدیکتر به اینطرف
cypres
هرچه نزدیکتر
unlap
یک دور به حریف نزدیکتر شدن
i waved him nearer
با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
kern
تنظیم فضای بین جفت حرفهایی تا نزدیکتر بهم به نظر آینه
lawn bowling point
یک امتیاز برای رساندن گوی خود به گوی جک نزدیکتر ازگوی حریف
gracing
مهلت
leeway
مهلت
respite _
مهلت
period of grace
مهلت
time out
مهلت
d. of grace
مهلت
grace
مهلت
graced
مهلت
graces
مهلت
usance
مهلت
moratoriums
مهلت
space
مهلت
spaces
مهلت
respite
مهلت
moratorium
مهلت
statutory
مقرر
instruction
مقرر
statutory law
مقرر
regular
مقرر
due
مقرر
instructions
مقرر
regulars
مقرر
moratory
مهلت دهنده
term of maintenance
مهلت نگاهداری
asking for a respite
مهلت خواستن
days of grace
مهلت اضافی
days of grace
ایام مهلت
grace period
دوره مهلت
grant a period of grace
مهلت دادن
moratoriums
مهلت قانونی
moratory
مهلت دار
what is the prompt
مهلت ان چقدراست
period of grace
مهلت پرداخت
giving a respite
مهلت دادن
deadlines
اخرین مهلت
deadline
اخرین مهلت
vacation
مرخصی مهلت
vacations
مرخصی مهلت
breaks
طلوع مهلت
moratorium
مهلت قانونی
break
طلوع مهلت
respite
مهلت دادن
demurring
مهلت خواستن
demurs
مهلت خواستن
demurred
مهلت خواستن
credit
وعده مهلت
demur
مهلت خواستن
credited
وعده مهلت
crediting
وعده مهلت
credits
وعده مهلت
provision
مقرر کردن
governed
مقرر داشتن
govern
مقرر داشتن
standards
مقرر قانونی
regulars
معین مقرر
pass a resolution
مقرر داشتن
regular
معین مقرر
prescript
مقرر شده
governs
مقرر داشتن
defaults
در موعد مقرر
defaulting
در موعد مقرر
defaulted
در موعد مقرر
thetical
مقرر معین
default
در موعد مقرر
thetic
مقرر معین
courier station
مقرر پیک
adjudge
مقرر داشتن
due date
موعد مقرر
enactive
مقرر دارنده
relevant time
موعد مقرر
agreed time
موعد مقرر
due
لازم مقرر
provides
مقرر داشتن
statutory
قانونی مقرر
provide
مقرر داشتن
standard
مقرر قانونی
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
He gave the inemy no respite .
به دشمن مهلت نداد
cessation
قطع کردن مهلت
imparlance
مهلت برای اشتی
imparlance
مهلت برای مصالحه
long dated
دارای مهلت زیاد
have patience with me
بمن مهلت دهید
foreordain
از پیش مقرر کردن
foreordinate
از پیش مقرر کردن
code
قانون قاعده مقرر
assigning
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
assign
مقرر داشتن گماشتن
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
adjudged
مقرر داشتن دانستن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
by work
کار غیر مقرر
preordain
قبلا مقرر داشتن
reddendum
موعد یا مهلت پرداخت اجاره
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
Application may be filed by ...
مهلت ارائه تقاضا نامه تا ... است.
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
Her husband cant get a word in edgeways .
به همسرش مهلت یک کلمه حرف نمی دهد
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
limited divorce
طلاقی که مدت ان محدود بوده پس ازانقضای مهلت بخودی خودرجوع شود
contango
بهره دیرکرد تسلیم قرضه وسهام مهلت تحویل مبیع به مشتری
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
expiration
انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
expirations
انتهای مهلت منقصی شدن سپری شدن
usance
مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com