English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
Other Matches
charting بر روی نقشه نشان دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
sickest مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
grid ticks علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
to point a moral اصل اخلاقی را نشان دادن یابکار بردن
cartoon design نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن
line route map نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
beef up افزایش استحکام اجزاء ساختمانی با طراحی مجدد یااصلاح مواد انها
map نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
maps نموداری که اختصاص محدوده آدرس به وسایل مختلف حافظه را نشان میدهد. مثل RAM و ROM و وسایل انط باق حافظه ورودی /خروجی
drawing materials مواد اولیه نقشه کشی
drawing instrument وسایل نقشه کشی
alidade یکی از وسایل نقشه برداری
bench mark علائمی که در روی انها ارتفاع محل نشان داده شده است
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
fracto cumulus ابرهای ناهموار کومولوس که در انها تکههای مختلف تغییرات پیوستهای را نشان میدهد
isotheral line خطی که بوسیله ان جاهایی که درجه گرمای متوسط انها 000 نشان داده میشود
outline assembly drawing نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
maps نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
furnishing تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnish تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
bomb impact plot بردن محل اصابت بمب روی نقشه
to set out نشان دادن تعیین کردن
projects فاهر کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
represent بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
situation map نقشه نشان دهنده وضعیت جنگ
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
project manager مدیر طرحها
bit map ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
notobranchiate در باب ماهیانی گفته میشود که نفس کش انها در روی پشت انها است
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
pattern perception test ازمون ادراک طرحها
speciosity کیفیت معین ومشخص
project section بخش تهیه طرحها
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
Can you show me on the map where I am? آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
conformal projection نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
circumscription انحصار فضایامحیط محدود ومشخص شده
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
mapping نقشه کشی کردن تهیه نقشه
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
isoclinic line خطی بر روی نقشه که بوسیله ان نقاطی که درانجاها تمایل سوزن مغناطیسی یکسان است نشان داده میشود
compost مواد مقوی نباتات کود دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
red concept جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
electroplat قرار دادن یک فلز بر روی سطح مواد با استفاده ازالکترولیز
site poll قرار دادن تمام ترمینال ها یا وسایل در یک محل
bull گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
packing روکش یاغلاف جعبه بندی و جا دادن وسایل در یک فرف
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
propels بردن حرکت دادن
propel بردن حرکت دادن
propelled بردن حرکت دادن
to put through از پیش بردن دادن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
ptomaine مواد الی قلیایی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها برروی مواد ازتی تشکیل میگردد
exerting نشان دادن
introduced نشان دادن
exerts نشان دادن
adumbrate نشان دادن
actuate نشان دادن
runs نشان دادن
registering نشان دادن
registers نشان دادن
introduce نشان دادن
point نشان دادن
indicates نشان دادن
imbody نشان دادن
demonstrated نشان دادن
to put forth نشان دادن
showŠetc نشان دادن
visions یا نشان دادن
demonstrate نشان دادن
shows نشان دادن
evince نشان دادن
evinces نشان دادن
evincing نشان دادن
indicated نشان دادن
indicate نشان دادن
ante نشان دادن
to show up نشان دادن
show نشان دادن
showed نشان دادن
vision یا نشان دادن
run نشان دادن
evinced نشان دادن
register نشان دادن
demonstrates نشان دادن
demonstrating نشان دادن
introduces نشان دادن
exert نشان دادن
exerted نشان دادن
introducing نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
offset method روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
bionics مطالعه سیستمهای زنده به منظور ارتباط دادن ویژگی هاو اعمال انها به توسعه سخت افزار مکانیکی و الکترونیکی کاربرد علم بیولوژی درمهندسی الکترونیک و سایرعلوم مهندسی
prefiguring از پیش نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
image نشان دادن تصویر
display نشان دادن اطلاعات
decorating نشان یامدال دادن به
decorates نشان یامدال دادن به
prefigures از پیش نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com