Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
Other Matches
prostrate
روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrating
روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrated
روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrates
روی زمین خوابیده دمر خوابیده
boriontal retort tar
قطران کورههای خوابیده قطران قرعهای خوابیده
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
at roost
خوابیده
resting
خوابیده
sleep walker
خوابیده رو
dormant
خوابیده
somniloquy or quence
خوابیده
asleep
خوابیده
sleeper
خوابیده
sleepers
خوابیده
recumbent
خوابیده
torpid
خوابیده
flatwise
تخت خوابیده
flatways
تخت خوابیده
face up
خوابیده به پشت
decumbent
در بستر خوابیده
italic
حروف خوابیده
sleep walker
خوابیده شب روان
slipshod
پاشنه خوابیده
landscape orientation
شکل خوابیده
somniloquist
خوابیده سخنگو
sleep walking
خوابیده گردی
to lie dormant
خوابیده بودن
accumbent
تکیه دار خوابیده
Things are very slack (quiet) at the moment.
فعلا" که کارها خوابیده
horizontal loom
دار خوابیده
[قالی]
nothing doing
کار خوابیده است
procumbent
خوابیده روی زمین
italiacize
با حروف خوابیده نوشتن
facedown
روی شکم خوابیده
interbedded
خوابیده در میان چینه ها
italicize
با حروف یکبری یا خوابیده نوشتن
sleep walking
خوابیده روی انتقال نومی
The clock has stopped.
ساعت دیواری خوابیده است
rosulate
روی هم خوابیده دارای گلهای اویزان
flat
درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
flattest
درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
cold pig
اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pullovers
پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
pullover
پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
It is a camel that kneels at every mans door .
<proverb>
آین شترى است که در خانه همه کس خوابیده است .
situs
موقعیت
lodgment
موقعیت
positioned
موقعیت
position
موقعیت
line of position
خط موقعیت
berthing
موقعیت جا
lodgment or lodge
موقعیت
berth
موقعیت جا
berths
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
occasions
موقعیت
occasioning
موقعیت
occasioned
موقعیت
occasion
موقعیت
site
موقعیت
situations
موقعیت
locations
موقعیت
situation
موقعیت
sites
موقعیت
sited
موقعیت
orientation
موقعیت
condition
موقعیت
location
موقعیت
monopoly position
موقعیت انحصاری
configuration
وضعیت یا موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
footing
موقعیت وضع
bit position
موقعیت ذره
lies
موقعیت چگونگی
page orientation
موقعیت صفحه
pertinence
موقعیت شایستگی
pertinence or nency
دخل موقعیت
pertinency
موقعیت شایستگی
ground position
موقعیت زمینی
circumstantial
مربوط به موقعیت
benzylic position
موقعیت بنزیلی
situations
موقعیت حالت
situation
موقعیت حالت
d. of a situation
موقعیت باریک
endo position
موقعیت اندو
exoposition
موقعیت اگزو
firing position
موقعیت احتراق
positioning
تثبیت موقعیت
advantage ground
موقعیت خوب
point guard
موقعیت گارد
position buoy
بویه موقعیت
social situation
موقعیت اجتماعی
social status
موقعیت اجتماعی
stimulus situation
موقعیت محرک
storage location
موقعیت انباره
orientation
تشخیص موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
position finding
موقعیت یابی
print position
موقعیت چاپ
lied
موقعیت چگونگی
radar location
موقعیت رادار
razor edge
موقعیت بحرانی
lie
موقعیت چگونگی
rest position
موقعیت سکون
status
اهمیت یا موقعیت
sign position
موقعیت علامت
situation of a building
موقعیت ساختمان
point
محل یا موقعیت
position
شکل موقعیت
plots
نقطه موقعیت
plot
نقطه موقعیت
case
وضعیت موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
forward position
موقعیت رو به جلو
plotted
نقطه موقعیت
positioned
شکل موقعیت
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
opportuneness
موقعیت موقع بودن
trims
موقعیت قایق دراب
trimmest
موقعیت قایق دراب
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
trim
موقعیت قایق دراب
stations
موقعیت اجتماعی وضع
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
stand
عهده دارشدن موقعیت
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
upwell
موقعیت بهتری یافتن
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
blow
هدر دادن موقعیت
positional
وابسته به موقعیت یامقام
blows
هدر دادن موقعیت
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
station
موقعیت اجتماعی وضع
space orientation
موقعیت یابی فضایی
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
trims
موقعیت تخته موج دراب
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
trimmest
موقعیت تخته موج دراب
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
trim
موقعیت تخته موج دراب
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
strategic situation
حالت جنگی موقعیت استراتژیک
solar orientation
تعیین موقعیت نسبت به افتاب
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
blade station
موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
We're all in the same boat.
ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
executing
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable
که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
last but not least
<idiom>
آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
executed
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
execute
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
executes
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
thaneship
قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to the manner born
فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
position buoy
بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
on occasion
لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
dualism
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
backtab
برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
juncture
بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
proletarianism
موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
cursor
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
boot
اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
blade tracking
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
cursors
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
parallax
اختلاف جهت یا موقعیت فاهری یک جسم از دو زاویه دید مختلف
The grass is always greener on the other side of the fence.
<proverb>
مرغ همسایه غازه
[مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
carried
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com