English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
bowsprit position موقعیت دکل خوابیده
Other Matches
prostrate روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrating روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrated روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrates روی زمین خوابیده دمر خوابیده
boriontal retort tar قطران کورههای خوابیده قطران قرعهای خوابیده
cartesian coordinates سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
at roost خوابیده
resting خوابیده
sleep walker خوابیده رو
dormant خوابیده
somniloquy or quence خوابیده
asleep خوابیده
sleeper خوابیده
sleepers خوابیده
recumbent خوابیده
torpid خوابیده
flatwise تخت خوابیده
flatways تخت خوابیده
face up خوابیده به پشت
decumbent در بستر خوابیده
italic حروف خوابیده
sleep walker خوابیده شب روان
slipshod پاشنه خوابیده
landscape orientation شکل خوابیده
somniloquist خوابیده سخنگو
sleep walking خوابیده گردی
to lie dormant خوابیده بودن
accumbent تکیه دار خوابیده
Things are very slack (quiet) at the moment. فعلا" که کارها خوابیده
horizontal loom دار خوابیده [قالی]
nothing doing کار خوابیده است
procumbent خوابیده روی زمین
italiacize با حروف خوابیده نوشتن
facedown روی شکم خوابیده
interbedded خوابیده در میان چینه ها
italicize با حروف یکبری یا خوابیده نوشتن
sleep walking خوابیده روی انتقال نومی
The clock has stopped. ساعت دیواری خوابیده است
rosulate روی هم خوابیده دارای گلهای اویزان
flat درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
flattest درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
cold pig اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pullovers پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
pullover پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
relative plot موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
It is a camel that kneels at every mans door . <proverb> آین شترى است که در خانه همه کس خوابیده است .
situs موقعیت
lodgment موقعیت
positioned موقعیت
position موقعیت
line of position خط موقعیت
berthing موقعیت جا
lodgment or lodge موقعیت
berth موقعیت جا
berths موقعیت جا
berthed موقعیت جا
occasions موقعیت
occasioning موقعیت
occasioned موقعیت
occasion موقعیت
site موقعیت
situations موقعیت
locations موقعیت
situation موقعیت
sites موقعیت
sited موقعیت
orientation موقعیت
condition موقعیت
location موقعیت
monopoly position موقعیت انحصاری
configuration وضعیت یا موقعیت
configurations وضعیت یا موقعیت
footing موقعیت وضع
bit position موقعیت ذره
lies موقعیت چگونگی
page orientation موقعیت صفحه
pertinence موقعیت شایستگی
pertinence or nency دخل موقعیت
pertinency موقعیت شایستگی
ground position موقعیت زمینی
circumstantial مربوط به موقعیت
benzylic position موقعیت بنزیلی
situations موقعیت حالت
situation موقعیت حالت
d. of a situation موقعیت باریک
endo position موقعیت اندو
exoposition موقعیت اگزو
firing position موقعیت احتراق
positioning تثبیت موقعیت
advantage ground موقعیت خوب
point guard موقعیت گارد
position buoy بویه موقعیت
social situation موقعیت اجتماعی
social status موقعیت اجتماعی
stimulus situation موقعیت محرک
storage location موقعیت انباره
orientation تشخیص موقعیت
orientation تعیین موقعیت
position finding موقعیت یابی
print position موقعیت چاپ
lied موقعیت چگونگی
radar location موقعیت رادار
razor edge موقعیت بحرانی
lie موقعیت چگونگی
rest position موقعیت سکون
status اهمیت یا موقعیت
sign position موقعیت علامت
situation of a building موقعیت ساختمان
point محل یا موقعیت
position شکل موقعیت
plots نقطه موقعیت
plot نقطه موقعیت
case وضعیت موقعیت
cases وضعیت موقعیت
forward position موقعیت رو به جلو
plotted نقطه موقعیت
positioned شکل موقعیت
circumstances شرط موقعیت تشریفات
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
opportuneness موقعیت موقع بودن
trims موقعیت قایق دراب
trimmest موقعیت قایق دراب
d. situation موقع یا موقعیت باریک
stationed موقعیت اجتماعی وضع
trim موقعیت قایق دراب
stations موقعیت اجتماعی وضع
iam ill bested موقعیت بدی دارم
downward به طرف یک موقعیت پایین تر
flage pole position موقعیت میله پرچمی
vacancy موقعیت شغلی آزاد
stand عهده دارشدن موقعیت
pinches موقعیت باریک سربزنگاه
upwell موقعیت بهتری یافتن
pinch موقعیت باریک سربزنگاه
whiteouts عدم تشخیص موقعیت
golden opportunity <idiom> موقعیت طلایی وعالی
whiteout عدم تشخیص موقعیت
blow هدر دادن موقعیت
positional وابسته به موقعیت یامقام
blows هدر دادن موقعیت
spatial orientation موقعیت یابی فضایی
station موقعیت اجتماعی وضع
space orientation موقعیت یابی فضایی
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
occasion سبب موقعیت باعث شدن
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
trims موقعیت تخته موج دراب
ortho director هدایت کننده به موقعیت ارتو
para director هدایت کننده به موقعیت پارا
trimmest موقعیت تخته موج دراب
standing موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
trim موقعیت تخته موج دراب
toties quoties هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
reposition مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
strategic situation حالت جنگی موقعیت استراتژیک
solar orientation تعیین موقعیت نسبت به افتاب
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
occasions سبب موقعیت باعث شدن
grids موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
blade station موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
We're all in the same boat. ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
grid موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
to not have it easy [موقعیت] ساده نیست [برایشان]
meta director هدایت کننده به موقعیت متا
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
executing موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
last but not least <idiom> آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
executed موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feeds پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
execute موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
executes موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
centralized آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
reporting point نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
thaneship قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to the manner born فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
position buoy بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
on occasion لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
dualism وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
backtab برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
juncture بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
proletarianism موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
cursor نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
boot اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
blade tracking مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
cursors نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
parallax اختلاف جهت یا موقعیت فاهری یک جسم از دو زاویه دید مختلف
The grass is always greener on the other side of the fence. <proverb> مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
carried زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com