Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
Other Matches
wronging
پیام صحیح نیست
wrong
پیام صحیح نیست
wrongs
پیام صحیح نیست
voices
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voice
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voicing
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
it is not a to go tncre
رفتن انجامصلحت نیست
he is indisposed to go
اماده رفتن نیست
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
forward
روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forwarded
روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
crasher
ناخوانده
uninvited
ناخوانده
uncalled
ناخوانده
intrudingly
ناخوانده
unbidden
ناخوانده
intrusive
ناخوانده
gate crasher
میهمان ناخوانده
gatecrashers
مهمان ناخوانده
gatecrasher
مهمان ناخوانده
obtrusion
دخول ناخوانده
forbidding
دافع ناخوانده
obtrusiveness
دخول ناخوانده
an uncalled-for remark
نکته ای ناخوانده
obtrusively
بطور سرزده ناخوانده
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
All is not gold that glitters.
<proverb>
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
crashes
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashed
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crash
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashing
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashingly
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
thereupon
<adv.>
در آنجا
subsequently
<adv.>
در آنجا
thereat
<adv.>
در آنجا
as a result
<adv.>
در آنجا
consequently
<adv.>
در آنجا
at that
[at that provocation]
<adv.>
در آنجا
As far as I know . So far as I know.
تا آنجا که من می دانم
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
In so far as their taste would go .
تا آنجا که سلیقه شا ؟ قد می داد
Since the day he set foot there .
از روزیکه به آنجا پا نهاد
so far as I'm concerned
تا آنجا که به من مربوط می شود
as far as I'm concerned
<adv.>
تا آنجا که به من مربوط می شود
According to my lights .
تا آنجا که عقلم قد می دهد
The situation there is bad.
وضعیت در آنجا بد است.
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies
تا آنجا که تیغم ببرد
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
As far as I am concerened.
تا آنجا که به من مربوط می شود
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Come as quickly as possible.
تا آنجا که می شود زود بیا
I wI'll get there somehow.
یکجوری خودم را آنجا می رسانم
I happened to be there when ….
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
Nobody was there but me.
هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
CERN
یس که www اولین آنجا اختراع شد
Left out of one place and driven away from another.
<proverb>
از آنجا مانده از اینجا رانده .
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
If it ( ever ) comes to that .
اگر چنانچه کا ربه آنجا بکشد
Not that I remember .
تا آنجا که من یاددارم خیر ( اینطور نبوده )
He has always lived there.
او همیشه آنجا زندگی کرده است.
factories
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
We were there just to make up numbers.
ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
factory
ساختمانی که در آنجا محصولات تولید می شوند
lover's lane
<idiom>
جای دنجی که عشاق به آنجا می روند
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
almonry
[قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
Nothing has changed there.
آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
There they were in all their finery.
آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Hotel accommodation is rather expensive there.
قیمت
[اتاق]
هتل آنجا واقعا گران است.
Nothing on earth will induce him to go there again.
اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
You can't get there other than by foot.
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Where the carcass is there the ravens will collect together.
<proverb>
هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند.
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
switching
نقط های در شبکه ارتباطی که پیام از خط وط و مدارهای مختلف در آنجا تنظیم می شوند
His sculptures blend into nature as if they belonged there.
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
trap
نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند
stop
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stops
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopping
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
main
مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
it is inexpedient to reply
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
all right
صحیح
correct
صحیح
proper
<adj.>
صحیح
correcting
صحیح
in order
صحیح
corrects
صحیح
right
صحیح
valid
صحیح
well advised
صحیح
integer
صحیح
righting
صحیح
exacted
صحیح
authentic
صحیح
exacts
صحیح
judiciously
صحیح
righted
صحیح
integral
صحیح
authentical
صحیح
simon pure
صحیح
indecorous
نا صحیح
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
fea
صحیح
correct
<adj.>
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
accurate
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
real
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
i see
ها! صحیح !
proper
صحیح
integers
صحیح
exact
صحیح
good
صحیح
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
exacts
صحیح عین
to be proper for
صحیح بودن
the ticket
کار صحیح
right
درست صحیح
spot-on
دقیقا صحیح
proper fraction
کسر صحیح
safe and sound
صحیح وتندرست
whole number
عدد صحیح
whole numbers
عدد صحیح
rightly
بطور صحیح
drill
روش صحیح
drilled
روش صحیح
drills
روش صحیح
righted
درست صحیح
that is right
صحیح است
righted
به طور صحیح حق
righting
درست صحیح
considered
با اندیشه صحیح
right you are
صحیح است
true complement
مکمل صحیح
integer
عدد صحیح
A correct answer.
جواب صحیح
integers
عدد صحیح
authentic document
سند صحیح
valid transaction
معامله صحیح
right
به طور صحیح حق
valid contract
عقد صحیح
ok
صحیح است
righting
به طور صحیح حق
properly
<adv.>
بطور صحیح
truer
خالصانه صحیح
rightly
<adv.>
بطور صحیح
truest
خالصانه صحیح
aright
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
genuine tradition
حدیث صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
properly
<adv.>
بصورت صحیح
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
true
خالصانه صحیح
indue order
به ترتیب صحیح
integer number
عدد صحیح
aright
<adv.>
بطور صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
affirmative
صحیح است
duly
<adv.>
بطور صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
integer variable
متغیر صحیح
integral number
عدد صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
homozygote
صحیح النسب
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
tidily
<adv.>
بطور صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
exact
صحیح عین
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
exacted
صحیح عین
incorrupt
صحیح و بی عیب
eugenic
صحیح النسب
round
عدد صحیح
okay
صحیح است
roundest
عدد صحیح
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com