English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
mark of d. نشان امتیازیا افتخار
Other Matches
emblems نشان افتخار
medal of honor نشان افتخار
insignia نشان افتخار
battle honour نشان افتخار
emblem نشان افتخار
insigne نشان افتخار
iam proud to know him از شناسایی او افتخار دارم افتخار دارم که او رامیشناسم
iam p to of knowing him از اشنایی او افتخار دارم افتخار دارم که او را می شناسم
gloriation افتخار
honor افتخار
glory افتخار
glories افتخار
honorific افتخار امیز
mense نزاکت افتخار
medal of honor مدال افتخار
honorifics افتخار امیز
loaded with honours غرق افتخار
place of honor مکان پر افتخار
I'm proud of you. من به تو افتخار می کنم.
roll of honour لیست افتخار
rolls of honour لیست افتخار
attributing شهرت افتخار
honorable service خدمت با افتخار
honor عزت افتخار
attributes شهرت افتخار
attribute شهرت افتخار
With pleasure. باعث افتخار من است.
My pleasure. باعث افتخار من است.
honorable service خدمت افتخار امیز
It is a source lf pride . مایه افتخار است
I'm proud of you. من بهت افتخار میکنم.
I'm proud of you. من بهت افتخار می کنم.
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
We consider it a great honor to have you here with us tonight. این برای ما افتخار بزرگی حساب میشود که امشب شما را اینجا همراه با ما داشته باشیم.
head-shrinkers کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
head-shrinker کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
marking نشان دار سازی نشان
markings نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
i am p to know him بوجود او افتخار می کنم بوجود او سرافراز یا مفتخرم
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
mark نشان کردن نشان
marks نشان کردن نشان
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
cicatricle نشان
targeting نشان
targeted نشان
showed نشان
impresses نشان
show نشان
targets نشان
impressed نشان
badge نشان
shew نشان
insignia نشان
badges نشان
impress نشان
targetting نشان
cicatricial نشان
ensigns نشان
targetted نشان
shows نشان
cicatrice نشان
banner نشان
tracts نشان
tract نشان
refrigeratory تب نشان
grammalogue نشان
symptom نشان
printless بی نشان
symptoms نشان
indication نشان
medals نشان
refrigerent تب نشان
plaque نشان
plaques نشان
emblems نشان
emblem نشان
hallmark نشان
hallmarks نشان
attributing نشان
attributes نشان
attribute نشان
savorŠetc نشان
medal نشان
untitled بی نشان
vexillum نشان
symbol نشان
traces نشان
traced نشان
trace نشان
ensign نشان
target نشان
trackless بی نشان
traceless بی نشان
signal نشان
benchmark نشان
benchmarks نشان
brand نشان
branding نشان
brands نشان
hash mark خط نشان
ear mark نشان
banners نشان
signalled نشان
signaled نشان
vestige نشان
indice نشان
indicium نشان
insigne نشان
slurs نشان
slurring نشان
slurred نشان
slur نشان
ikons نشان
icons نشان
presaging نشان
presages نشان
vestiges نشان
bench mark نشان
gong [British E] نشان
chalk نشان
chalked نشان
chalking نشان
chalks نشان
vestigial نشان
presage نشان
presaged نشان
icon نشان
token نشان
stamp نشان
tallies نشان
award نشان
awarded نشان
tallied خط نشان
awarding نشان
tallied نشان
caret نشان
stamps نشان
scores نشان
mark نشان
awards نشان
tokens نشان
score نشان
track نشان
marks نشان
tally نشان
tallying خط نشان
tally خط نشان
tallies خط نشان
tallying نشان
impressing نشان
tracked نشان
tracks نشان
scored نشان
unmarked بی نشان
exert نشان دادن
exerts نشان دادن
exerting نشان دادن
exerted نشان دادن
evinced نشان دادن
evinces نشان دادن
demarcates نشان گذاردن
group mark نشان گروه
evince نشان دادن
showŠetc نشان دادن
demarcating نشان گذاردن
evincing نشان دادن
standard نشان پرچم
rule نشان راه
shoulder mark نشان سردوشی
mementos نشان یاداور
mementoes نشان یاداور
indicate نشان دادن
index finger انگشت نشان
index fingers انگشت نشان
commendation نشان سپاس
visions یا نشان دادن
rune نشان مرموز
service medal نشان خدمت
foretoken نشان پیش
standards نشان پرچم
indicates نشان دادن
aims نشان هدف
aimed نشان هدف
aim نشان هدف
idiograph نشان شخصی
gemmed جواهر نشان
idegraphy نشان گذاری
idiograph نشان بازرگانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com