Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (21 milliseconds)
English
Persian
display
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
displaying
نشان دادن اطلاعات
displays
نشان دادن اطلاعات
Search result with all words
colour
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colours
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
ebcdic
کد کامپیوتربرای نشان دادن یک الگوی خاص از هشت بیت باینری یک کد 8 بیتی که برای نمایش اطلاعات در کامپیوتر مدرن بکار برده میشود
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
connection
پروتکل حمل و نقل OIS که حاوی یک روش کاربرای مسیر دادن به اطلاعات اطراف یک شبکه محلی با استفاده از نمودار داده حاوی اطلاعات است
connexions
پروتکل حمل و نقل OIS که حاوی یک روش کاربرای مسیر دادن به اطلاعات اطراف یک شبکه محلی با استفاده از نمودار داده حاوی اطلاعات است
conceal
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals
پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
graphic
داده ذخیره شده که نشان دهنده اطلاعات گرافیکی است .
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
slaving
صفحه نمایش CRT ثانوی متصل به دیگری که دقیقاگ همان اطلاعات را نشان میدهد
slave
صفحه نمایش CRT ثانوی متصل به دیگری که دقیقاگ همان اطلاعات را نشان میدهد
slaved
صفحه نمایش CRT ثانوی متصل به دیگری که دقیقاگ همان اطلاعات را نشان میدهد
slaves
صفحه نمایش CRT ثانوی متصل به دیگری که دقیقاگ همان اطلاعات را نشان میدهد
hierarchy plus input process output
یک روش طراحی و مستندسازی برنامه که ساختارعملیاتی و گردش اطلاعات رادر سه نوع نمودار نشان میدهد
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
border break
ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
registers
نشان دادن
imbody
نشان دادن
actuate
نشان دادن
ante
نشان دادن
showed
نشان دادن
shows
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
show
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
evinced
نشان دادن
evinces
نشان دادن
exerts
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerted
نشان دادن
indicated
نشان دادن
evincing
نشان دادن
point
نشان دادن
indicates
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
introduce
نشان دادن
introduced
نشان دادن
to show up
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
run
نشان دادن
introducing
نشان دادن
exert
نشان دادن
runs
نشان دادن
introduces
نشان دادن
indicate
نشان دادن
evince
نشان دادن
window
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
marshaled
به ترتیب نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
marshals
به ترتیب نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
decorate
نشان یامدال دادن به
decorates
نشان یامدال دادن به
marshal
به ترتیب نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
to hang back
بیمیلی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
marshaling
به ترتیب نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
marshalled
به ترتیب نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
reacted
واکنش نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
squirm
ناراحتی نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
representations
عمل نشان دادن چیزی
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
reacts
عکس العمل نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
charted
بر روی نقشه نشان دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
example
بامثال ونمونه نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
pictured
سینما با عکس نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
associative storage
یک وسیله مخصوص ذخیره اطلاعات که در ان ادرس محل ذخیره اطلاعات از طریق محتوی اطلاعات ذخیره شده در ان محل مشخص میشود
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com