English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
Other Matches
impressmeat مصادره وادارسازی بخدمت لشکری یادریایی
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
martial لشکری
survey information center مرکز اطلاعات نقشه برداری در توپخانه لشکری یا سپاه
legion ofholour نشان افتخارکه دولت فرانسه درازای خدمات برجسته لشکری یاکشوری میدهد
induced وادار کردن
enforced وادار کردن
enforcing وادار کردن
enforces وادار کردن
induces وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
induce وادار کردن
enforce وادار کردن
inducing وادار کردن
compels وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
impels وادار کردن
persuading وادار کردن
persuades وادار کردن
persuade وادار کردن
forcing وادار کردن
forces وادار کردن
impel وادار کردن
endue وادار کردن
force وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
penance وادار به توبه کردن
hustles بزور وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
pacifying به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
coerce بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
pacified به صلح وادار کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
having مجبور بودن وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
active حاضر بخدمت
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
handyman شخص اماده بخدمت
lay off بخدمت خاتمه دادن
reemploy دوباره بخدمت خواندن
handymen شخص اماده بخدمت
muster out بخدمت خاتمه دادن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
service درخت سنجد وابسته بخدمت
serviced درخت سنجد وابسته بخدمت
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
postulant نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
mullion=middle post وادار
muntin وادار
trumeau وادار
transom وادار افقی
impeller وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
impellor وادار کننده
persuadable وادار کردنی
inducible وادار کردنی
persuasible وادار کردنی
suasive وادار کننده
prompter وادار کننده
persuasive وادار کننده
prompters وادار کننده
neutralized وادار به بیطرفی شده
i made him go او را وادار کردم برود
middle lintel in window وادار میانی پنجره
impellent محرک وادار کننده
incitation وادار سازی اغوا
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com