English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
Other Matches
enterprises مبادرت بکاری کردن
enterprise مبادرت بکاری کردن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
incilnable to do something مایل کردن بکاری
to put ones hand to anything بکاری مبادرت کردن
to youse to a تحریک بکاری کردن
fall to بکاری مبادرت کردن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to a an under taking باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
impels وادار کردن
compels وادار کردن
forces وادار کردن
compelled وادار کردن
induced وادار کردن
forcing وادار کردن
impel وادار کردن
enforcing وادار کردن
compelling وادار کردن
compel وادار کردن
impelling وادار کردن
induces وادار کردن
enforced وادار کردن
enforces وادار کردن
endue وادار کردن
force وادار کردن
impelled وادار کردن
persuades وادار کردن
persuade وادار کردن
inducing وادار کردن
enforce وادار کردن
persuading وادار کردن
induce وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
coercing بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
hustling بزور وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
enforce وادار کردن مجبورکردن
pacification به صلح وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
hustled بزور وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
coerced بزور وادار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
coerce بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
having مجبور بودن وادار کردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moved وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
wickedness نا بکاری
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
To get on with a job. بکاری پرداختن
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
to offer at any thing دست بکاری زدن
to start doing something دست بکاری زدن
bide بکاری ادامه دادن
to offer at any thing بکاری مبادرت ورزیدن
to put ones hand to anything دست بکاری زدن
to turn to دست بکاری گرفتن
dday روز شروع بکاری
swear in بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
jumping off place شروع بکاری نقطه عزیمت
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
coddles بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled بادقت زیاد بکاری دست زدن
to set about دست بکاری زدن آماده کاری
coddling بادقت زیاد بکاری دست زدن
mullion=middle post وادار
trumeau وادار
muntin وادار
inducible وادار کردنی
persuasive وادار کننده
persuasible وادار کردنی
prompters وادار کننده
impeller وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
persuadable وادار کردنی
transom وادار افقی
suasive وادار کننده
prompter وادار کننده
impellor وادار کننده
i made him go او را وادار کردم برود
middle lintel in window وادار میانی پنجره
neutralized وادار به بیطرفی شده
incitation وادار سازی اغوا
impellent محرک وادار کننده
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com