Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
Other Matches
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
cantered
چهارنعل کوتاه
cantering
چهارنعل کوتاه
canter
چهارنعل کوتاه
canters
چهارنعل کوتاه
wracked
چهارنعل کوتاه
wracks
چهارنعل کوتاه
racked
چهارنعل کوتاه
racks
چهارنعل کوتاه
rack
چهارنعل کوتاه
slow gait
چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
interceding
پادر میانی کردن
interceded
پادر میانی کردن
intercede
پادر میانی کردن
intercedes
پادر میانی کردن
wear down
از پادر اوردن
indeterminacy
پادر هوایی
indeterminate
پادر هوا
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
enforced
وادار کردن
induce
وادار کردن
induced
وادار کردن
persuade
وادار کردن
impels
وادار کردن
impelling
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
impelled
وادار کردن
impel
وادار کردن
inducing
وادار کردن
enforces
وادار کردن
persuades
وادار کردن
enforce
وادار کردن
induces
وادار کردن
endue
وادار کردن
persuading
وادار کردن
forces
وادار کردن
forcing
وادار کردن
force
وادار کردن
compel
وادار کردن
compelled
وادار کردن
compelling
وادار کردن
compels
وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
hustle
بزور وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
coerces
بزور وادار کردن
coercing
بزور وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
hustled
بزور وادار کردن
pacification
به صلح وادار کردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
pacifies
به صلح وادار کردن
pacified
به صلح وادار کردن
bring on
وادار به عمل کردن
hustles
بزور وادار کردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
penance
وادار به توبه کردن
coerce
بزور وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
have
مجبور بودن وادار کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
change
تغییر کردن تغییر دادن
changing
تغییر کردن تغییر دادن
changed
تغییر کردن تغییر دادن
changes
تغییر کردن تغییر دادن
surge
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surges
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
moved
وادار کردن تحریک کردن
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
counter march
تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
wave kick
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
cantering
چهارنعل
canters
چهارنعل
cantered
چهارنعل
galloped
چهارنعل
gallop
چهارنعل
canter
چهارنعل
gallops
چهارنعل
scampers
چهارنعل
scampering
چهارنعل
scamper
چهارنعل
scampered
چهارنعل
blast
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge
نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blasts
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
galloping
چهارنعل رونده
scampered
چهارنعل دودیدن
galloped
چهارنعل رفتن
scampers
چهارنعل دودیدن
scamper
چهارنعل دودیدن
tantivy
برو چهارنعل
gallop
چهارنعل رفتن
scampering
چهارنعل دودیدن
gallops
چهارنعل رفتن
brattle
تاخت چهارنعل
galloping inflation
تورم چهارنعل
cantered
گامی شبیه چهارنعل
canter
گامی شبیه چهارنعل
canters
گامی شبیه چهارنعل
cantering
گامی شبیه چهارنعل
loped
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
gallopade
چهارنعل روی چهار نعل
lopes
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
detruncate
کوتاه کردن
formulated
کوتاه کردن
razee
کوتاه کردن
clipping
کوتاه کردن
to cut short
کوتاه کردن
stags
کوتاه کردن
stag
کوتاه کردن
abridge
کوتاه کردن
shortening in
کوتاه کردن
formulates
کوتاه کردن
truncate
کوتاه کردن
formulating
کوتاه کردن
to look in
کوتاه کردن
short
کوتاه کردن
shorter
کوتاه کردن
truncating
کوتاه کردن
truncated
کوتاه کردن
shortest
کوتاه کردن
formulate
کوتاه کردن
cut off
کوتاه کردن
shorten
کوتاه تر کردن
shorten
کوتاه کردن
curtails
کوتاه کردن
abbreviate
کوتاه کردن
curtailing
کوتاه کردن
abbreviating
کوتاه کردن
curtailed
کوتاه کردن
curtail
کوتاه کردن
truncates
کوتاه کردن
shortened
کوتاه کردن
shortened
کوتاه تر کردن
abbreviates
کوتاه کردن
shear
کوتاه کردن
correption
کوتاه کردن
reef
کوتاه کردن
reefs
کوتاه کردن
shortens
کوتاه تر کردن
shortens
کوتاه کردن
end strings
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked
مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
clipping
عمل کوتاه کردن
poodle
پشم کوتاه کردن
poodles
پشم کوتاه کردن
syncopate
از میان کوتاه کردن
chain shortening
کوتاه کردن زنجیری
heave short
کوتاه کردن زنجیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com