English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 225 (39 milliseconds)
English Persian
function وفیفه عمل کردن
functioned وفیفه عمل کردن
functions وفیفه عمل کردن
Search result with all words
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
desertion ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
acquits از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
conscript سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscript به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripts سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts به خدمت وفیفه احضار کردن
cost center قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
feasance انجام وفیفه کردن
functionate انجام وفیفه کردن
to perform one's duty انجام وفیفه کردن
pull through در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
squelch circuit یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
to be in d. کوتاهی درانجام وفیفه کردن
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
Other Matches
functioned وفیفه
sorb وفیفه
functions وفیفه
pension وفیفه
serviced وفیفه
worked وفیفه
work وفیفه
pensions وفیفه
duty وفیفه
obligations وفیفه
obligation وفیفه
responsibility وفیفه
role وفیفه
roles وفیفه
responsibilities وفیفه
function وفیفه
service وفیفه
activity وفیفه
that is your duty and not mine نه وفیفه من
office وفیفه
offices وفیفه
task وفیفه
activities وفیفه
tasks وفیفه
assignments وفیفه
assignment وفیفه
devoir وفیفه
taskwork وفیفه
inofficious بی وفیفه
naval conscript ناوی وفیفه
duty-bound حینانجام وفیفه
loyal وفیفه شناس
conscripting سرباز وفیفه
obligor مشمول وفیفه
task امرمهم وفیفه
obligated reservist مشمول وفیفه
annuitant وفیفه خور
conscripts سرباز وفیفه
neurility وفیفه اعصاب
staff duty وفیفه ستادی
conscientious وفیفه شناس
obstriction قرارداد وفیفه
reserve officer افسر وفیفه
conscripted سرباز وفیفه
functionally ازلحاظ وفیفه
service نظام وفیفه
burden of proof وفیفه اثبات
serviced نظام وفیفه
the d. of duty ادای وفیفه
religious duty فرض وفیفه
beneficiary وفیفه خوار
beneficiaries وفیفه خوار
the d. of duty انجام وفیفه
propositional function وفیفه حسی
tasks امرمهم وفیفه
functionery وفیفه دار
conscript سرباز وفیفه
dutiful وفیفه شناس
fealty وفیفه شناسی
fealties وفیفه شناسی
functional وفیفه دار
stipendiary وفیفه خوار
functioned وفیفه داشتن
lapse from duty ترک وفیفه
irresponsibility وفیفه نشناسی
functions وفیفه داشتن
sense of duty حس وفیفه شناسی
stipendiaries وفیفه خوار
drafted سرباز وفیفه
breach of duty ترک وفیفه
feal وفیفه شناس
dereliction of duty ترک وفیفه
dereliction of duty وفیفه نشناسی
incumbency وفیفه لزوم
dutifulness وفیفه شناسی
loyalty وفیفه شناسی
inofficious وفیفه نشناس
office کار وفیفه
loyalties وفیفه شناسی
offices کار وفیفه
laspe from duty ترک وفیفه
function وفیفه داشتن
conscription نظام وفیفه
seaman recruit ناوی وفیفه
draftees سربازان وفیفه
task management مدیریت وفیفه
military service نظام وفیفه
fun and games <idiom> وفیفه مشکل
drafts سرباز وفیفه
compulsory service خدمت وفیفه
undutiful وفیفه نشناس
draft سرباز وفیفه
irresponsible وفیفه نشناس
supererogation افراط در انجام وفیفه
function code رمز وفیفه نما
functional تابعی وفیفه مندی
functional unit واحد وفیفه مند
voluntaryist مخالف نظام وفیفه
ready for duty اماده انجام وفیفه
functional diagram نمودار وفیفه مندی
functional design طرح وفیفه مندی
functional character دخشه وفیفه بندی
while on duty حین انجام وفیفه
key assignments وفیفه دهی کلیدها
harnessed حین انجام وفیفه
harness حین انجام وفیفه
barrel وفیفه هدایت در یک ترمینال
barrels وفیفه هدایت در یک ترمینال
observantly از روی وفیفه شناسی
task control block بلاک کنترل وفیفه
obligated tour دوران مشمولیت وفیفه
military service خدمت نظام وفیفه
i deed it my duty to وفیفه خود می دانم که
harnessing حین انجام وفیفه
neglect of duty غفلت در انجام وفیفه
conscription law قانون نظام وفیفه
line of duty نحوه انجام وفیفه
liable to military service مشمول خدمت وفیفه
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
that is your duty and not mine این وفیفه شماست
duteous وفیفه شناس مطیع
conscript army ارتش سربازان وفیفه
leal وفیفه شناس حقشناس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
duty to god وفیفه شخص نسبت به خدا
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
mistake while in discharge of duty خطا در حین انجام وفیفه
noncommissioned officer درجه دار افسر وفیفه
pensioners وفیفه خوار مستمری بگیر
pensioner وفیفه خوار مستمری بگیر
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
chancery مقام یا وفیفه صدارت عظمی
sinecures وفیفه گرفتن وول گشتن
sinecure وفیفه گرفتن وول گشتن
liability to military service مشمولیت برای خدمت نظام وفیفه
deontology وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
functionally چنانکه وابسته به وفیفه اندا میباشد
outpensioner کسیکه از بنگاهی وفیفه میگیدرولی در انجابودباش ندارد
slackers کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
enlisted داوطلب خدمت سربازی سرباز وفیفه افراد
slacker کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
intelligence department ادارهای که وفیفه اش جمع اوری اطلاعات است
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
this duty precedes all others این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
deat benefit وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
hear footsteps عدم توجه به وفیفه درنتیجه نزدیک شدن حریف
unprofitable servants مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
e c s c (european coal & steel commissio لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
board of conciliation هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
coroner مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
security council یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل که 11 عضودارد و وفیفه عمده ان حفظ صلح و امنیت جهانی است
coroners مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
prebendary دریافت مقرری از کلیسا وفیفه خوار کلیسا
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
dedicated کامپیوتری در شبکه که به چاپگر متصل است و وفیفه مدیریت کارهای چاپ و صنعت چاپ کاربران در شبکه را بر عهده دارد
extra duty وفیفه اضافی ماموریت اضافی
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com