English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
Other Matches
syncopate از میان کوتاه کردن
intermezzo حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
baseband transmission روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
traffic تجمع مدافعان
trafficked تجمع مدافعان
trafficking تجمع مدافعان
traffics تجمع مدافعان
pass rush حمله مدافعان به پاس دهنده
thread the needle پاس دقیق از بین مدافعان
spike past the block ابشار را پشت پای مدافعان کوبیدن
bleeder توپی که از دست مدافعان نزدیک رد میشود
bleeders توپی که از دست مدافعان نزدیک رد میشود
cutback بازی بدون توپ برای گریز ازچنگ مدافعان
spreads فاصله زیاد بین مدافعان عرض شاخهای گوزن
spread فاصله زیاد بین مدافعان عرض شاخهای گوزن
cutbacks بازی بدون توپ برای گریز ازچنگ مدافعان
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
blasts منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blast منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
shorthorn جانور شاخ کوتاه نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس
pantywaist شلوار کوتاه بچگانه که به بالاتنه لباسش تکمه میشود شلوار کوتاه
short quard سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
hurdle step جهش کوتاه روی یک پا پیش از شیرجه جهش کوتاه پیش از پریدن از روی خرک
linter ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد الیاف کوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است
stagger یک در میان
middle part میان
mongst میان
among میان
waistline میان
omphalos میان
waists میان
in the midden of در میان
waistlines میان
shortcut میان بر
staggering یک در میان
into در میان
mesocarp میان بر
middle میان
middles میان
midrib رگ میان
amid در میان
between میان
through از میان
staggers یک در میان
per از میان
crosscut میان بر
intershoot در میان
centered میان
overthwart از میان
centre میان
center میان
cross country میان بر
centred میان
mean line خط میان
mean water میان اب
diameters میان بر
diameter میان بر
waist میان
half back میان
amongst در میان
thru از میان
middling میان
in our midst در میان ما
centers میان
midmost میان ترین
middleware میان افزار
middlemost میان ترین
middle weight میان وزن
intercellular میان یاختهای
midcourse میان راه
middle finger انگشت میان
navels میان وسط
navel میان وسط
floret of the disk گلچه میان
middle sized میان اندازه
intercurreace در میان امدن
intercurrent در میان اینده
middle age میان سال
of middle a میان سال
middle-aged میان سال
midrange میان دامنه
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
middle aged میان سال
meant میان مشترک
intervenes در میان امدن
intervened در میان امدن
intervene در میان امدن
interjects در میان اوردن
middleweight میان وزن
interjecting در میان اوردن
interjected در میان اوردن
interject در میان اوردن
midbrain میان مغز
heartwood میان چوب
inter vivos در میان زنده ها
With a slender waist. میان با ریک
inter se میان خودشان
medius انگشت میان
inter nos در میان خودمان
triple space دو سطر در میان
spotty چنددر میان
extra-mural میان دانشگاهی
high-pitched میان فراز
half back میان بازی کن
bummer چرخ میان
short cuts راه میان بر
short cut راه میان بر
waists میان تنه
waist میان تنه
to make mincemeat of از میان بردن
merlon میان دو تیرکش
mesencephalon میان مغز
heart wood میان چوب
mediastinum میان پرده
to gird up one's loins میان بستن
midships در میان کشتی
mesothorax میان سیه
mesosphere میان- سپهر
halt back میان بازی کن
abrogates از میان برده
halfback میان بازیکن
abrogate از میان برده
mesosphere میان کره
diaphragm میان پرده
mesoderm میان پوست
diaphragms میان پرده
parenthetical میان دو کمانک
double space یک سطر در میان
interpersonal میان فردی
intermural میان دیواری
internode میان گره
cut of a corner میان بر کردن
cut across میان بر کردن
shortcut میان برکردن
shortcut راه میان بر
interposition پا میان گذاری
interindividual میان فردی
intermontane میان کوه
interpolations میان یابی
diaphrgam میان پرده
staggered riveting پرچکاری یک در میان
slim jim لاغر میان
an a days یک روز در میان
interlucent میان تاب
decussate یکی در میان
midweek میان هفته
interpolation میان یابی
medium term میان مدت
cutoff راه میان بر
insuperable از میان برنداشتنی
centration میان گرایی
blow in حمله از میان خط
among each other <adv.> میان خودشان
short circuiting میان بر زدن
ambiequal میان حال
intervascular واقع در میان رگ ها
hollows میان تهی
cross-cultural میان فرهنگی
enclosure میان بار
enclosures میان بار
intersegmental میان قطعهای
interdisciplinary میان رشتهای
ambivert میان گرا
osculant در میان چندچیز
intertrial میان کوششی
cross cultural میان فرهنگی
ambiversion میان گرایی
interlocate در میان گذاردن
entracte میان پرده
meddles میان وسط
meddled میان وسط
meddle میان وسط
duramen میان درخت
to cut off a corner میان برکردن
mezzo-sopranos میان صدا
mezzo-soprano میان صدا
mezzo soprano میان صدا
interpose پا به میان گذاردن
hollow میان تهی
interjectory در میان اورده
interlay در میان گذاردن
via میان راه
midsection میان بخش
interjectory در میان انداخته
midrib رگ میان برگ
interfluves میان دو رود
hollow <adj.> میان تهی
interposing پا به میان گذاردن
interposed پا به میان گذاردن
interjacency وقوع در میان
intergroup میان گروهی
interposes پا به میان گذاردن
interjacency میان بودن
interludes ایست میان دو پرده
interlude ایست میان دو پرده
medium energy particle ذره میان انرژی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com