English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
make a bundle <idiom> پول زیادی درآوردن
make a killing <idiom> پول زیادی درآوردن
Search result with all words
To stint . To be cheese - paring . گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
Other Matches
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
to dig out کندن و درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
To fool ( mess) around . کلک درآوردن
to unravel woven [knitted] fabric از گیر درآوردن
toilet-training از قنداق درآوردن
to grow wings بال درآوردن
to strip something off درآوردن [ملافه از لحاف]
skimp خسیس بازی درآوردن
high-handed <idiom> رئیس بازی درآوردن
to redeem از گرو [رهن] درآوردن
rake someone over the coals <idiom> پول زیاد درآوردن
shake down <idiom> باحیله پول درآوردن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
mutton dressed as lamb ادای جوانترها را درآوردن
to unionise [British E] بشکل اتحادیه درآوردن
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
to unionize [American E] بشکل اتحادیه درآوردن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
To fool arounk . مسخره بازی درآوردن
To give someone hell. پدر کسی را درآوردن
to curb somebody کسی را تحت کنترل درآوردن
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
bite the dust <idiom> از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something . چیزی را بصورت مسخره درآوردن
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
To go too far . شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
lord it over <idiom> رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
immenseness زیادی
extremeness زیادی
infiniteness زیادی
excrescential زیادی
extra- زیادی
extra زیادی
excrescent زیادی
excessiveness زیادی
overly زیادی
intensity زیادی
frequentness زیادی
to a large extent تا حد زیادی
extras زیادی
hugeness زیادی
superfluity زیادی
superfluous زیادی
heaviness زیادی
inordinacy زیادی
immoderacy زیادی
wealth زیادی
intenseness زیادی
enormousness زیادی
nimiety زیادی
profuseness زیادی
numerousness زیادی
greatly به زیادی
profoundness زیادی
surpluses زیادی
surplus زیادی
abundance زیادی
profoundly زیادی
undue زیادی
supervacaneous زیادی
redundance زیادی
excess زیادی
immensity زیادی
excesses زیادی
greatness زیادی
unduly زیادی
muchness زیادی
gaudery پیرایههای زیادی
over production محصول زیادی
interleaf برگ زیادی
overblance زیادتی زیادی
inordinateness زیادی بی اندازگی
distichiasis مژگان زیادی
outgrowth گوشت زیادی
riffraff زیادی توده
largely تا درجه زیادی
clog زیادی پرکردن
clogged زیادی پرکردن
exorbitance زیادی افراط
increscent زیادی توسعه
hyperacidity زیادی اسید
overweight وزن زیادی
fuzz ball گوشت زیادی
for long مدت زیادی
to a degree تادرجه زیادی
extensiveness کثرت زیادی
clogs زیادی پرکردن
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
it was a مبلغ زیادی بود
You have given me too much. زیاد ( زیادی ) به من دادی
it will not take long مدت زیادی نمیخواهد
excesses مقدار زیادی از چیزی
excess مقدار زیادی از چیزی
long a go مدت زیادی پیش
long ago مدت زیادی پیش
I incurred a heavy loss. ضرر زیادی کردم
quite a number of people عده زیادی از مردم
exairesis برش اندام زیادی
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
intensity of gravity شدت با زیادی جاذبه
kajillion [slang] تعداد بسیار زیادی
many of them عده زیادی از انها
growth گوشت زیادی تومور
Quite a few people ... تعداد زیادی [از مردم]
extra موضوعی که زیادی است
oversale پیش فروش زیادی
redun dantly بطور زائدیا زیادی
to shoot one's mouth off <idiom> زیادی حرف زدن
so خیلی باین زیادی
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
extra- موضوعی که زیادی است
odd come short زیادی باقی مانده
extras موضوعی که زیادی است
growths گوشت زیادی تومور
outgrwth برامدگی گوشت زیادی
over estimation زیادی درنظر گرفتن
hyperacid حاوی مقدار زیادی اسید
splurge on something <idiom> پول زیادی خرج کردن
surpluses مازاد کالاهای اقتصادی زیادی
polypus گوشت زیادی ساقه دار
lose one's shirt <idiom> پول زیادی را از دست دادن
Suffering many privations . محرومیتهای زیادی رامتحمل شدن
excess demand تقاضای زیادی مازاد تقاضا
ring bone استخوان زیادی در بخولق اسب
compacted چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compacting چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
compact چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
compacts چیزی که فضای زیادی نمیگیرد
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
quickly بدون مصرف زمان زیادی
To go to great expenses . خرج زیادی را متحمل شدن
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
it makes a t. difference تفاوت خیلی زیادی نمیکند
it takes much room فضای زیادی را اشغال میکند
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
surplus مازاد کالاهای اقتصادی زیادی
To cover (traverse)long distances. مسافت زیادی راطی کردن
surcharge اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
You are sure a dead ringer for muy brother. تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
surcharges اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
to overdose a patient داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
I made a lot of profit in the deal . دراین معامله فایده زیادی بردم
We have two books extra. دوتا کتاب اضافه ( زیادی) داریم
super numerary نفر یا سرباز اضافه برسازمان یا زیادی
A big crowd surged into the streets. جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
polyposis دچاری بگوشت زیادی یابواسیر لحمی
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
It seems I am not welcome (wanted) here. مثل اینکه من اینجا زیادی هستم
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
I cant see much difference in them. فرق زیادی بین آنها نمی بینم
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
normalization تابع نرمالساز عدد اعشاری که ارقام زیادی
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
labour intensive industry صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
The bus stop is no distance at all . ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
trouty دارای تعداد زیادی ماهی قزل الا
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
digital research inc یک شرکت نرم افزاری که محصولات زیادی دارد
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
new broom sweeps clean <idiom> شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
ladies' man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
zeros کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zeroes کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zero کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
ladies' men مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
profound gangrene یعنی انکه گوشت زیادی را تباه کرده باشد
slow moving کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
big fill افتادن تعداد زیادی از میله هابا گوی اول
mass meeting انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
all-rounder همه فنحریف, کسی که مهارتهای متنوع و زیادی دارد
Tourists have stayed away in droves this summer. این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
HRG توانایی نمایش تعداد زیادی پیکس در واحد مساحت
eurytherm موجودی که دارای درجات حرارت مختلف و زیادی است
This dictionary has many examples of how idioms are used . این فرهنگ مثالهای زیادی از کاربرد اصطلاحات دارد
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out . مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
static economy اقتصاد ساکن وضعیت اقتصادی یی که مدت زیادی دوام یابد
This is plain highway robbery . این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
polygarchy حکومتی که به دست عده زیادی اداره شود حکومت جمعی
white heat درجه حرارت زیادی که ازسرخی گذشته و برنگ سفید دراید
resolutions توانایی نمایش یا تشخیص تعداد زیادی پیکسل در واحد مساحت
resolution توانایی نمایش یا تشخیص تعداد زیادی پیکسل در واحد مساحت
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com