Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
to enter into an agreement
پیمان یا قراردادی منعقد کردن
Other Matches
enter into an agreement
قراردادی را منعقد کردن
rio treaty
پیمان منعقد بین کلیه کشورهای نیمکره غربی به استثناء کانادا
warsaw treaty
پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
conclude
منعقد کردن
holds
منعقد کردن
concludes
منعقد کردن
hold
منعقد کردن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold a session
جلسه منعقد کردن
enter into a contract
منعقد کردن عقد
conclude a contract
منعقد کردن عقد
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
contract
پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
take out an insurance policy
قرارداد بیمه را منعقد کردن
discharge of contract
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
brucsels treaty organization
سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
To annul
[abrogate]
a contract
قراردادی را باطل کردن
award a contract
قراردادی را واگذار کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
to guarantee a contract
اجرای قراردادی راضمانت کردن
guarantee a contract
اجرای قراردادی را ضمانت کردن
to draw up a contract
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
to sign up
قراردادی را امضا کردن
[اسم نویسی کردن]
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
concluded
منعقد
in session
منعقد
to fly away from an agreement
پیمان شکنی کردن
to forswear oneself
پیمان شکنی کردن
coagulant
منعقد کننده
concluder
منعقد کننده
caseate
منعقد شدن
to perjure oneself
پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
stipulating
پیمان بستن تصریح کردن
stipulate
پیمان بستن تصریح کردن
stipulates
پیمان بستن تصریح کردن
to vow
عهد کردن
[پیمان دادن]
coagulase
مواد منعقد کننده
thrombus
خون منعقد شده در رگ لخته
simple contract
عقد منعقد درسند عادی
consular convention
عهد نامهای که جهت مبادله کنسول بین دو کشور منعقد میشود
default
قراردادی
defoult
قراردادی
advice code
کد قراردادی
based on a contract
قراردادی
defaulting
قراردادی
contracted
قراردادی
defaults
قراردادی
arbitrary
قراردادی
contractual
قراردادی
defaulted
قراردادی
conventional
قراردادی
bespoke
قراردادی
bespoken
قراردادی
unconventional
غیر قراردادی
arbitrary
دلبخواه قراردادی
formal charge
بار قراردادی
contractual liability
مسئوولیت قراردادی
contractual relationship
رابطه قراردادی
agreement water rate
نرخ قراردادی اب
convectional current
جریان قراردادی
prosign
علامت قراردادی
agreed point
نقطه قراردادی
conventional current
جریان قراردادی
convention
ائین قراردادی
contracted weaver
بافنده قراردادی
To conclude an agreement (contract).
قراردادی بستن
conventions
ائین قراردادی
code
نشانه قراردادی
arbitrarily
بطور قراردادی
hit and miss
<idiom>
ناخوشآیند ،غیر قراردادی
conventional programming
برنامه نویسی قراردادی
base symbol
علایم قراردادی مبنا
legal assistance
علایم قراردادی نقشه
military symbols
علایم قراردادی نظامی
phonetic alphabet
کلمات قراردادی مخابراتی
conventionality
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
taxi squadder
بازیگر عضو گروه قراردادی
taxiing
عضو گروه بازیگران قراردادی
all in contract
قراردادی که همه چیز را در بر میگیرد
taxies
عضو گروه بازیگران قراردادی
creation of contractual tie
انشاء ایجاد رابطه قراردادی
taxi
عضو گروه بازیگران قراردادی
default setting
تنظیم پیش فرض یا قراردادی
advice code
کد قراردادی مخصوص ارسال اماد
taxied
عضو گروه بازیگران قراردادی
default font
فونت پیش فرض یا قراردادی
taxi squad
گروه بازیگران قراردادی درباشگاه حرفهای
conventionalist
کسیکه پیروایینهای قراردادی ورسمی باشد
executory contract
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
conventionally
برطبق ایین ورسوم قراردادی- مطابق قرارداد
yellow dog contract
قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
deal
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
to give somebody an ultimatum
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
to off an agreement
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
deals
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
contra proferentem
قراردادی که مورد رضای طرفین باشد قرارداد مرضی الطرفین
free on quay
قراردادی که دران فروشنده کالا رادراسکله بندر مقصد تحویل میدهد
signals
علامتهای رمزی قراردادی بین اعضای تیم برای مانورهای معین
restraint of trade
قراردادی که ضمن ان تجارت یکی از طرفین قرارداد به طور نامحدود منع شود
free on rail
قراردادی که در ان فروشنده کالا را درایستگاه راه اهن کشور مبداء به خریدار تحویل میدهد
agreements
پیمان
agreement
پیمان
acted
پیمان
confederate
هم پیمان
vow
پیمان
allegiant
هم پیمان
act
پیمان
vowed
پیمان
league
پیمان
compaction
پیمان
allying
هم پیمان
convenant
پیمان
pacts
پیمان
pact
پیمان
covenant
پیمان
confederates
هم پیمان
ally
هم پیمان
compacts
پیمان
covenants
پیمان
leagues
پیمان
oath
پیمان
oaths
پیمان
compacted
پیمان
compact
پیمان
compacting
پیمان
troth
پیمان
promises
پیمان
lague
پیمان
obstriction
پیمان
federating
هم پیمان
avows
پیمان
federates
هم پیمان
federated
هم پیمان
testaments
پیمان
testament
پیمان
contract
پیمان
avow
پیمان
avowing
پیمان
allied
هم پیمان
federate
هم پیمان
vowing
پیمان
vows
پیمان
deed of covenant
پیمان
promise
پیمان
hand
پیمان
treaties
پیمان
in league
هم پیمان
handing
پیمان
treaty
پیمان
purchase notice agreements
پیمان خرید
conspired
هم پیمان شدن
conspire
هم پیمان شدن
perfidious
پیمان شکن
conspires
هم پیمان شدن
abjuration
پیمان شکنی
violation
پیمان شکنی
compacted
پیمان معاهده
to give ones faith
پیمان دادن
compacting
پیمان معاهده
locarno treaty
پیمان لوکارنو
covenants
پیمان بستن
compacts
پیمان معاهده
tripartite pact
پیمان سه جانبه
covenant
پیمان بستن
conspiring
هم پیمان شدن
contract
کنترات پیمان .
contract
: پیمان بستن
dunkrik treaty
پیمان دونکرک
compact
پیمان معاهده
perjured
پیمان شکن
concord
یکجوری پیمان
affiance
پیمان ازدواج
accords
مصالحه پیمان
warsaw treaty
پیمان ورشو
warlock
پیمان شکن
perfidy
پیمان شکنی
perfidiousness
پیمان شکنی
peace pact
پیمان صلح
handfast
پیمان عروسی
renewal of the convention
تجدید پیمان
contractor
پیمان کار
contractors
پیمان کار
abjurer or abjuror
پیمان شکن
accord
مصالحه پیمان
faith
دین پیمان
accorded
مصالحه پیمان
faiths
دین پیمان
allied
کشورهای هم پیمان
written contract
پیمان نامه
to pawn one's word
پیمان بستن
offensive alliance
پیمان تهاجمی
nonaligned
ناهم پیمان
violaor
پیمان شکن
treason
پیمان شکنی
reneger
پیمان شکن
capitulation
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
perjurious
ناشی از پیمان شکنی
to stand in with any one
با کسی هم پیمان بودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com