English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (6 milliseconds)
English Persian
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
steady پیوسته ویکنواخت کردن
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
Other Matches
spiller موجی که اهسته ویکنواخت می شکند
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
cirrostratus یک طبقه سفید رنگ ویکنواخت از ابر طرهای
whittle پیوسته کم کردن
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
away پیوسته بطور پیوسته
to harp on one string پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
coadunate پیوسته
everywhen پیوسته
ceaseless پیوسته
alway پیوسته
eternal پیوسته
annexed پیوسته
proximate پیوسته
affined پیوسته
continous پیوسته
coalescent پیوسته
continuous پیوسته
conjoint پیوسته
in connexion with پیوسته به
concomitant پیوسته
for ever and aday پیوسته
incessantly پیوسته
continual پیوسته
for evermore پیوسته
syndetic پیوسته
perpetually پیوسته
cohesive به هم پیوسته
burst پیوسته
contiguous پیوسته
d. in پیوسته
cursive پیوسته
married پیوسته
never ceasing پیوسته
unremittingly پیوسته
round-the-clock پیوسته
incessant پیوسته
on and on پیوسته
legato پیوسته
on end پیوسته
attached پیوسته
continued پیوسته
ceaselessly پیوسته
non-stop پیوسته
bursts پیوسته
uninterrupted پیوسته
allied پیوسته
against پیوسته مجاور
end to end سرهم پیوسته
to be in a state of f. پیوسته درتغییربودن
flow chip براده پیوسته
collective بهم پیوسته
collateral measures اقدامت پیوسته
accretion رشد پیوسته
peal صدای پیوسته
pealed صدای پیوسته
pealing صدای پیوسته
peals صدای پیوسته
burst mode حالت پیوسته
continuous forms ورقههای پیوسته
burster فرم پیوسته
thereunto بضمیمیه ان پیوسته به ان
diligency کوشش پیوسته
contiguous همجوار پیوسته
without rest پیوسته لاینقطع
conjunct بهم پیوسته
adjoins پیوسته بودن
continuous spectrum طیف پیوسته
continuous scrolling حرکت پیوسته
continuous processing پردازش پیوسته
aggregates بهم پیوسته
aggregate بهم پیوسته
continuous process فرایند پیوسته
continuous phase فاز پیوسته
continuous paper کاغذ پیوسته
continuous function تابع پیوسته
adjoined پیوسته بودن
adjoin پیوسته بودن
connecting arrangement ترتیب پیوسته
without intermission پیوسته لاینقطع
continuate پیوسته بهم
ex post بوقوع پیوسته
vicinal در همسایگی پیوسته
continuous traffic line خط پیوسته امد و شد
continuous data دادههای پیوسته
continuous distributions توزیع پیوسته
continuous duty کار پیوسته
continuous error خطای پیوسته
to whittle at پیوسته بریدن
continuous tone ته رنگ پیوسته
continuous form ورقه پیوسته
incessant drinking پیوسته گساری
compacted بهم پیوسته
symphsis عضو پیوسته
sympetalous پیوسته گلبرگ
haunt پیوسته امدن به
diligence کوشش پیوسته
compacting بهم پیوسته
forever جاویدان پیوسته
compacts بهم پیوسته
sustained yield بازده پیوسته
permanent water level تراز پیوسته اب
accrete بهم پیوسته
insobriety شرب پیوسته
inseparate بهم پیوسته
indiscrete بهم پیوسته
continuous tone اهنگ پیوسته
continuous variable متغیر پیوسته
haunts پیوسته امدن به
compact بهم پیوسته
full time پیوسته کار
linked list لیست پیوسته
gamopetalous پیوسته گلبرگ
connected measures اقدامت پیوسته
gamophyllous پیوسته برگ
nid nod پیوسته جنبیدن
nid nod پیوسته جنباندن
gamosepalous پیوسته کاسبرگ
indiscretely بطور بهم پیوسته
zigzagged خطوط جناغی پیوسته
to run on بهم پیوسته بودن
statement with debate بیانیه با بحث پیوسته
to keep on پیوسته نگاه داشتن
continuous flow analyser تجزیه گر جریان پیوسته
always پیوسته همه وقت
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
continuous forms فرم های پیوسته
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
zigzags خطوط جناغی پیوسته
continuous rating کار پیوسته اسمی
uniterrupted پیوسته غیرمقطوع دایم
zigzagging خطوط جناغی پیوسته
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
zigzag خطوط جناغی پیوسته
continuous packing column ستون پر شده پیوسته
continuous levelling تراز یابی پیوسته
continuous grading دانه بندی پیوسته
continuous extraction apparatus دستگاه استخراج پیوسته
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
continuous function تابع پیوسته [ریاضی]
continuing appropriation تامین اعتبار پیوسته
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
gamophyllous دارای برگ پیوسته
to breed in and in پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
gamopetalous دارای گلبرگ پیوسته
gamosepalous دارای کاسبرگ پیوسته
so let us always be kind پیوسته مهربان باشیم
he kept on speaking پیوسته سخن میگفت
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
to move a bout پیوسته جای خود را تغییردادن
without interruption پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
full time پیوسته کاری تمام وقت
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
terraces ردیف خانههای بهم پیوسته
terrace ردیف خانههای بهم پیوسته
companionate بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
to keep the track of something پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
correlative بهم پیوسته جفت نظیر
linked pie/column graph نمودار گرد و ستونی پیوسته
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
croft زمین قابل کشت پیوسته بخانه
crofts زمین قابل کشت پیوسته بخانه
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
infield کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
enroute personnel افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
dial راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
continuous flow oxygen system سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
dialed راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dials راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
dialled راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
passionist عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
grasshopper beam تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
cw system سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
satelloid ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
continuity light وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
cross-wing [بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
binder اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
binders اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
convoy joiner ناوهای منفردی که به کاروان دریایی پیوسته اند ناوهای متفرقه اضافی درستون دریایی
conurbations شهرهای زنجیرهای شهرهای پیوسته
conurbation شهرهای زنجیرهای شهرهای پیوسته
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com