Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
stick
پیچ درکار تحمل کردن
Other Matches
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
at work
دست درکار
that depends
تا چه شرایطی درکار باشد
bigbrother
رهبر درکار یا عقیدهای
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it .
کلکی درکار باید باشد ( هست )
supererogation
زیاده روی درکار خوش خدمتی
Something is wrong.
عیبی درکار
[این موضوع]
است.
vasbyt
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
sustains
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
experiencing
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
experience
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
abhide
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
support
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
put up with
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
outstand
بیشتر تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomachs
اشتها تحمل کردن
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
comported
جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
brooking
تحمل کردن سازش کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
brook
تحمل کردن سازش کردن
bear
تقبل کردن تحمل کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
passiveness
تحمل
endurance
تحمل
good humor
تحمل
enduringness
تحمل
tolerance
تحمل
tolerances
تحمل
toleration
تحمل
longanimity
تحمل
unbearable
تحمل ناپذیر
forbore
تحمل کرد
fault tolerance
تحمل نقص
insufferable
تحمل ناپذیر
intolerability
تحمل ناپذیری
forbearance
تحمل امساک
tolls
تحمل خسارت
intolerance
عدم تحمل
bearable
تحمل پذیر
weathered
تحمل یابرگزارکردن
sustainable
قابل تحمل
sufferable
تحمل پذیر
toll
تحمل خسارت
endurable
تحمل پذیر
defrayal
تحمل هزینه
tolerator
تحمل کننده
tolling
تحمل خسارت
weather
تحمل یابرگزارکردن
weathers
تحمل یابرگزارکردن
impassibility
تحمل ناپذیری
intolerableness
تحمل نا پذیری
beyond bearing
غیرقابل تحمل
good humouredly
با صبر و تحمل
beyond bearing
تحمل ناپذیر
frustration tolerance
تحمل ناکامی
intolerable
تحمل ناپذیر
unbearably
تحمل ناپذیر
bearing capacity
قدرت تحمل
supportable
قابل تحمل
expected time
زمان تحمل
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
tolerable
قابل تحمل
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
bearing capacity
گنجایش تحمل
insupportable
تحمل ناپذیر
bearing capacity
فرفیت تحمل
intolerancy
عدم تحمل
abiding
تحمل کننده
tolerable
تحمل پذیر
borne
تحمل کرده یاشده
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
intolerable
غیر قابل تحمل
breaking load
حداکثر تحمل بار
tolerance
حدود قابل تحمل
tolerances
حدود قابل تحمل
gameness
طاقت تحمل مصائب
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
tolerably
بطور قابل تحمل
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
stress tolerance
تحمل فشار روانی
bearingly
از روی تحمل و بردباری
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
ties
عضو تحمل کننده کشش
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
tie
عضو تحمل کننده کشش
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
bearing
قسمت تحمل کننده بار
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
transients
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
tolerance
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerances
قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transient
وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
overweight
تحمل وزن اضافه از طرف اسب
on line fault tolerant system
سیستم تحمل خرابی درون خطی
unbearable
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearably
غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
scaleweight
وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
to see what
[mettle]
he is made of
<idiom>
تا ببینیم او
[مرد]
چقدر توانایی
[تحمل]
دارد
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
scale of weights
جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
penance
تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
to gild the pill
چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
braced
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace
گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com