English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
Other Matches
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
achievements موفقیت
hitting موفقیت
hit موفقیت
prosperity موفقیت
hits موفقیت
good speed موفقیت
success موفقیت
successes موفقیت
achievement موفقیت
failures عدم موفقیت
hit اصابت موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
success ratio بهر موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
abortiveness عدم موفقیت
grand slams موفقیت کامل
grand slam موفقیت کامل
flying colors موفقیت قطعی
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
averaged میانگین موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
achievable موفقیت پذیر
unsuccess عدم موفقیت
average میانگین موفقیت
hits اصابت موفقیت
failure عدم موفقیت
averaging میانگین موفقیت
averages میانگین موفقیت
hitting اصابت موفقیت
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
invest نهادن
invested نهادن
investing نهادن
cock کج نهادن
cocking کج نهادن
invests نهادن
cocks کج نهادن
connect حرکت موفقیت امیز
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
connects حرکت موفقیت امیز
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
oddson محتمل به بردیا موفقیت
achieve کسب موفقیت کردن
ten strike امر موفقیت امیز
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
vats در خمره نهادن
bottom بنیان نهادن
incage درقفس نهادن
bottoms بنیان نهادن
incarcerating در زندان نهادن
inchoate بنیاد نهادن
incarcerates در زندان نهادن
doin روبخرابی نهادن
vat در خمره نهادن
incarcerated در زندان نهادن
shut برهم نهادن
exposures در معرض نهادن
exposed در معرض نهادن
overtaxing بارسنگین نهادن بر
overtaxes بارسنگین نهادن بر
lay down کنارگذاشتن در کف نهادن
overtaxed بارسنگین نهادن بر
overtax بارسنگین نهادن بر
intitle نام نهادن
inhume در خاک نهادن
inearth درخاک نهادن
incept بنیاد نهادن
shutting برهم نهادن
shuts برهم نهادن
exposure در معرض نهادن
cages درقفس نهادن
to step inside قدم نهادن در
to step in قدم نهادن در
title نام نهادن
titles نام نهادن
enmesh دردام نهادن
inters در قبر نهادن
incarcerate در زندان نهادن
inters در خاک نهادن
interring در قبر نهادن
interring در خاک نهادن
interred در قبر نهادن
cage درقفس نهادن
institute بنیاد نهادن
instituted بنیاد نهادن
to set on foot آغاز نهادن
to take to اغاز نهادن
to set a trap دام نهادن
to lay the foundations of بنیاد نهادن
to fall tl blows اغازجنگ نهادن
to dig up the hatchet اغازجنگ نهادن
to assume the a بنیادجنگ نهادن
instituting بنیاد نهادن
institutes بنیاد نهادن
interred در خاک نهادن
entitles نام نهادن
inter در خاک نهادن
entitle نام نهادن
entitling نام نهادن
to lay it on with a trowel نهادن قراردادن
inter در قبر نهادن
to walk in قدم نهادن در
to cage up درقفس نهادن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
to step aside بیکسو گام نهادن
kotow پیشانی برخاک نهادن
to bell the cat زین برگرگ نهادن
To lay the foundation. پی نهادن ( پی ریزی کردن )
enmesh گرفتارکردن درشبکه نهادن
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to take a step forward یک قدم پیش نهادن
kowtow پیشانی برخاک نهادن
setting up نهادن مرتب کردن
sets نهادن مرتب کردن
set نهادن مرتب کردن
To lay a wreath ( of flowers ). دسته ( تاج ) گه نهادن
kow-towing پیشانی بر زمین نهادن
kow-tow پیشانی بر زمین نهادن
kow-tows پیشانی بر زمین نهادن
die down روبزوال نهادن مردن
pullulate اغاز توسعه نهادن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
kow-towed پیشانی بر زمین نهادن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
submitted گردن نهادن مطیع شدن
submit گردن نهادن مطیع شدن
submitting گردن نهادن مطیع شدن
enter بدست اوردن قدم نهادن در
uplift متعال ساختن روبتعالی نهادن
uplifts متعال ساختن روبتعالی نهادن
enters بدست اوردن قدم نهادن در
submits گردن نهادن مطیع شدن
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
entered بدست اوردن قدم نهادن در
to lay by the heels در بند نهادن بزمین زدن
immesh در دام نهادن گرفتار کردن
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
overreaches پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
enfetter دربند نهادن درقید عبودیت ازردن
overreaching پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
overreached پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
overreach پا از حد خود فراتر نهادن بیش از حد گستردن
enchain در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
outmatch عقب گذاشتن قدم فراتر نهادن از
to step out گامهای بلند برداشتن پابیرون نهادن
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
theorises فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorising فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorised فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorized فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizes فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizing فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorize فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
constituting تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitute تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com