Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
Other Matches
centred
تمرکز یافتن
centers
تمرکز یافتن
center
تمرکز یافتن
centered
تمرکز یافتن
centre
تمرکز یافتن
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
bundle
کانونی کردن
bundles
کانونی کردن
bundling
کانونی کردن
concentrates
تمرکز کردن
concentrating
تمرکز کردن
concentrate
تمرکز کردن
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
medical assemblage
مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
centrifugal
با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
weather central
مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
focal
کانونی
focusing
کانونی
trifocal
سه کانونی
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
f. distance or length
فاصله کانونی
tunnel vision
بینایی کانونی
focuses
فاصله کانونی
focus
فاصله کانونی
focusses
فاصله کانونی
focused
فاصله کانونی
focussed
فاصله کانونی
major axis
محور کانونی
focal plane
افق کانونی
focal plane
صفحه کانونی
focal length
طول کانونی
focal length
فاصله کانونی
focal distance
فاصله کانونی
focal epilepsy
صرع کانونی
focussing
فاصله کانونی
collision parameter
در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
focused
کانونی شدن کانون
focussing
کانونی شدن کانون
focussed
کانونی شدن کانون
focus
کانونی شدن کانون
focuses
کانونی شدن کانون
vergency
عکس فاصله کانونی
bifocals
دو دید عینک دو کانونی
relative aperture
ضریب کانونی عدسی
relative aperture
نسبت فاصله کانونی
aberration
عدم انطباق کانونی
focusses
کانونی شدن کانون
bifocal
دو دید عینک دو کانونی
trifocal
دارای سه فاصله کانونی ومرکزی
focal length
فاصله کانونی دوربین یاعدسی
calibrated focal lenght
فاصله کانونی تنظیم شده
propagated
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating
گشترش یافتن یا نشر یافتن
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
abduct
از مرکز بدن دور کردن
meets
: برخورد کردن یافتن
meet
: برخورد کردن یافتن
exchanges
عوض کردن تسعیر یافتن
strengthened
تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthens
تقویت یافتن تحکیم کردن
amend
بهتر کردن بهبودی یافتن
terminate
محدود کردن خاتمه یافتن
amending
بهتر کردن بهبودی یافتن
mends
رفو کردن بهبودی یافتن
migrating
سیر کردن انتقال یافتن
gain
کسب کردن باز یافتن
migrates
سیر کردن انتقال یافتن
terminated
محدود کردن خاتمه یافتن
migrated
سیر کردن انتقال یافتن
migrate
سیر کردن انتقال یافتن
mended
رفو کردن بهبودی یافتن
improving
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
terminates
محدود کردن خاتمه یافتن
exchanged
عوض کردن تسعیر یافتن
exchanging
عوض کردن تسعیر یافتن
transfuse
رسوخ یافتن در تزریق کردن در
gained
کسب کردن باز یافتن
gains
کسب کردن باز یافتن
exchange
عوض کردن تسعیر یافتن
improve
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
strengthen
تقویت یافتن تحکیم کردن
mend
رفو کردن بهبودی یافتن
improved
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improves
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
amended
بهتر کردن بهبودی یافتن
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
army operations center
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
battery control central
مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
extend
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
locate
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
henpeck
سعی کردن برای تفوق یافتن
located
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
extending
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extends
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
locates
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locating
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
head-hunting
<idiom>
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
flows
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flowed
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flow
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
centralisation
تمرکز
focusing
تمرکز
concentrations
تمرکز
concentration
تمرکز
yeep joung
تمرکز
centering
تمرکز
centralization
تمرکز
nympholept
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
concentrating
تمرکز دادن
retain
تمرکز دادن
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
concentrates
تمرکز دادن
degree of centralization
درجه تمرکز
cost center
تمرکز هزینه
retains
تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
automatic focusing
تمرکز خودکار
electron focusing
تمرکز الکترون
concentative
تمرکز دهنده
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
decentralization
عدم تمرکز
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
retained
تمرکز دادن
totalitarianism
تمرکز گرایی
focusing coil
پیچک تمرکز
horizontal integration
تمرکز افقی
line concentrator
تمرکز کننده خط
gas focusing
تمرکز با گاز
ionic focusing
تمرکز با گاز
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
centralists
طرفدار تمرکز
period of concentration
زمان تمرکز
crossover
تمرکز نخستین
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
center spuare
زاویه تمرکز
visual focusing
تمرکز دیداری
concentration ratio
نرخ تمرکز
concentration ratio
نسبت تمرکز
concentration
تمرکز عده ها
concentration of fire
تمرکز اتش
cathexis
تمرکز روانی
focalization
تمرکز در کانون
centering tool
ابزار تمرکز
concentrations
تمرکز عده ها
centralist
طرفدار تمرکز
stress concentration
تمرکز تنش
data concentration
تمرکز داده
focusing control
تنظیم تمرکز
malfunctions
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunction
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctioned
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
decentralizes
عدم تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
concentration area
منطقه تمرکز اتش
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
massing
تمرکز قوای جنگی
decentralising
عدم تمرکز دادن
decentralised
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
masses
تمرکز قوای جنگی
decentralize
عدم تمرکز دادن
mass
تمرکز قوای جنگی
decentralizing
عدم تمرکز دادن
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
centralized design
طراحی تمرکز یافته
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com