English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
Other Matches
life insurance بیمه زندگی
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
cat and dog life زندگی زناشویی که پرازدعوانکبت باشد
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
valued policy بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
self insurance بیمه شدگی توسط خویشتن بیمه شدن پیش خود
excess loss cover بیمه مجدد ان قسمت از زیان که بیش از مقدار بیمه شده قبلی است
exclusion clause مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
continuation clause مادهای که درقرارداد بیمه ذکر گردیده وبراساس ان قراداد بیمه تمدیدمی گردد
accomodation line قبول یک نوع خطر به وسیله بیمه گزار وقتی با بیمه نامه های دیگری همراه است
open policy بیمه نامهای که در ان قیمت کالای بیمه شده معین نشده ودر وقت تلف شدن تعیین میشود
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
reassurances بیمه اتکایی بیمه ثانوی
reassurance بیمه اتکایی بیمه ثانوی
policy بیمه نامه ورقه بیمه
policies بیمه نامه ورقه بیمه
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
c & f قیمت کالا وهزینه حمل ان بدون بیمه دریایی و تولید کننده پس ازتسلیم کالا به شرکت کشتیرانی و پرداخت هزینه حمل از خودسلب مسئولیت میکند و حق بیمه تا مقصد به عهده خریدار است
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
fortunes دارایی
means دارایی
asset دارایی
holding دارایی
portfolios دارایی
possession دارایی
wealth دارایی
estates دارایی
fortune دارایی
estate دارایی
property دارایی
purses دارایی
pursing دارایی
finances دارایی
purse دارایی
finance دارایی
financed دارایی
pursed دارایی
portfolio دارایی
financing دارایی
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
finance officer افسر دارایی
financial agency اداره دارایی
finance office اداره دارایی
property tax مالیات دارایی
finance ministry وزارت دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
fortunes دارایی ثروت
weal ثروت دارایی
fortune دارایی ثروت
installation property دارایی قسمت
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
ministry of f. وزارت دارایی
weals ثروت دارایی
intendant پیشکار دارایی
current assets دارایی جاری
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
private property دارایی شخصی
equities دارایی شرکاء
to take an inventory of صورت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
assets and equities دارایی ودیون
personal chattels دارایی منقول
hab داشتن دارایی
assets مایملک دارایی
inventory دفتر دارایی
personal state دارایی منقول
capital goods دارایی ثابت
current asset دارایی جاری
possession دارایی متصرفات
hereditament دارایی غیرمنقول
equity دارایی شرکاء
temporality دارایی دینوی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
personalty دارایی شخصی
thing اسباب دارایی
money bag دارایی دولت
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
private property دارایی شخصی بلامعارض
holding دراختیار داشتن دارایی
property book دفتر دارایی یکان
belonging متعلقات واموال دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
capital account حساب دارایی وسرمایه
personal chattels دارایی شخصی منقول
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
church warden متصدی دارایی کلیسا
finance قسمت مالی یا دارایی
hotch سرجمع کردن دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
inventory صورت دارایی موجودی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
hereditaments دارایی غیر منقول
to come into a property دارایی را بدست اوردن
immovable دارایی غیر منقول
real account حساب دارایی غیرمنقول
real property دارایی غیر منقول
realty دارایی غیر منقول ملک
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
chattel مال منقول دارایی شخصی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
wellŠsuppose it is so خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
finance علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing علم دارایی تهیه پول کردن
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
Zel-i Sultan vase طرح گلدان ظل السلطان [این طرح بصورت تکراری و قرینه شامل یک گلدان و دسته های گل می باشد و مربوط به زمان سلطنت قاجار می باشد.]
karachoph design لچک ترنج کاراچف [این طرح مربوط به همین شهر در جنوب تفلیس منطقه قفقاز می باشد که در آن ترنج بزرگ و هشت وجهی با چهار مربع در دو طرف آن می باشد و قدمت آن بیش از صد سال است.]
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
insurer بیمه گر
underwriter بیمه گر
underwriters بیمه گر
insurers بیمه گر
assurer بیمه گر
insurance حق بیمه
assurances بیمه
insurance بیمه
assurance بیمه
aids to trade بیمه
insurer, underwriter بیمه گر
insurance premium حق بیمه
insurance permium حق بیمه
level premium حق بیمه
premium حق بیمه
cost,insurance,freight and exchange(cif& بیمه
premiums حق بیمه
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
accident insurance بیمه تصادفات
life insurance بیمه عمر
premiums مبلغ بیمه
accident insurance بیمه حوادث
policy holder دارنده بیمه
insured, policy holder بیمه شده
reinsurance بیمه اتکائی
reinsurance بیمه اتکایی
reinsurance بیمه مجدد
assurer بیمه کننده
wagering policy بیمه قماری
assurable بیمه کردنی
insurance certificate بیمه مشترک
insurance certificate بیمه اتکایی
insurance company شرکت بیمه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com