Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
minimal brain damage
کمترین اسیب مغزی موثر
Other Matches
brain damage
اسیب مغزی
brain injury
اسیب مغزی
obs
نشانگان اسیب مغزی
brain injured
اسیب دیده مغزی
organic brain syndrome
نشانگان اسیب مغزی
elizur's test for organicity
ازمون اسیب مغزی الیزور
pathologists
پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist
پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
concave fillet weld
جوشکاری مغزی مقعر جوشکاری مغزی
minimum
کمترین
low tide
کمترین حد
the least amount
کمترین
least
کمترین
bottom price
کمترین قیمت
rock-bottom price
کمترین قیمت
price cut to the bone
کمترین قیمت
minimum price
کمترین قیمت
to the very least
تا کمترین
[دست کم ]
neap tide
کمترین جذر و مد
the least amount
کمترین کار
ground state
کمترین نیرو
minim
ذره کمترین
minims
ذره کمترین
minimal changes method
روش کمترین تغییرات
method of least squares
روش کمترین مجذورات
jnd
کمترین تفاوت محسوس
least squares method
روش کمترین مجذورات
Without the least regard .
بدون کمترین ملاحظه یی
least significant digit
رقم با کمترین ارزش
My salary is too small for me .
کمترین توجهی نکرد
just noticeable difference
کمترین تفاوت محسوس
lsc
کاراکتر با کمترین ارزش
last but not least
اخرین ولی نه کمترین
it shall not be scathed
) کمترین اسیبی به ان نخواهدرسید
hurdle rate of return
کمترین نرخ بازده
minimal audible sound
کمترین صوت شنودپذیر
huffman tree
درختی با کمترین مقادیر
neap season
فصل کمترین جزر و مد
fillets
مغزی
medillary
مغزی
fillet
مغزی
cerebral
مغزی
cores
مغزی
filleted
مغزی
medullar
مغزی
braids
مغزی
nuclear
مغزی
braided
مغزی
braid
مغزی
filleting
مغزی
medullary
مغزی
sententiousness
پر مغزی
core
مغزی
cerebric
مغزی
frothiness
بی مغزی
braininess
مغزی
cacuminal
مغزی
encephalic
مغزی
anencephaly
بی مغزی
anencephalia
بی مغزی
inanity
بی مغزی
upset price
کمترین بهای مقطوع درهراج
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
normalization
را در محل با کمترین ارزش می افزاید
welts
مغزی گذاشتن
cortical blindness
نابینایی مغزی
silliness
سبک مغزی
cortical deafness
کری مغزی
cortical inhibition
بازداری مغزی
cortical control
کنترل مغزی
glioma
غده مغزی
encephalization
مغزی شدن
encorticalization
مغزی شدن
peduncle
پایک مغزی
heart
مغزی طناب
prosencephalic
جلو مغزی
feeble mindedness
سبک مغزی
encephalopathy
بیماری مغزی
welt
مغزی گذاشتن
coil form
مغزی پیچک
concussion
ضربه مغزی
brain lesion
ضایعه مغزی
brain concussion
ضربه مغزی
brain center
مرکز مغزی
jute heart
مغزی کنفی
brain abscess
ابسه مغزی
brain abscess
دمل مغزی
menticide
شستشوی مغزی
mental
مغزی هوشی
brain washing
شستشوی مغزی
brain waves
امواج مغزی
cerebrovascular
مغزی- عروقی
cerebro spinal
مغزی- نخاعی
cerebration
فعالیت مغزی
cerebral laceration
پارگی مغزی
cerebral contusion
کوفتگی مغزی
cerebral compression
فشردگی مغزی
brain worker
کارگر مغزی
brain work
کار مغزی
idiocy
سبک مغزی
hearts
مغزی طناب
brain death
مرگ مغزی
wire core
مغزی سیمی
ranges
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
LSD
Digit Significant Least رقم با کمترین ارزش
ranged
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
range
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
acute brain syndrome
نشانگان مغزی حاد
cerebral arteriosclerosis
تصلب شرایین مغزی
cerebral electrotherapy
برق درمانی مغزی
cerebral vascular accident
سانحه عروقی مغزی
encephalization quotient
بهر مغزی شدن
beak-moulding
[ابزار مغزی آویزان]
cerebro spinal axis
محور مغزی- نخاعی
cerebro spinal fluid
مایع مغزی- نخاعی
csf
مایع مغزی- نخاعی
convex fillet weld
جوش مغزی محدب
acute brain disorder
اختلال مغزی حاد
wernicke's encephalopathy
بیماری مغزی ورنیکه
cva
سانحه عروقی- مغزی
meningioma
غده پردههای مغزی
cerebral sclerosis
تصلب شرایین مغزی
rock bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
rock-bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
spanning
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spans
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
span
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spanned
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
fillet like architrave
گچ بری سرستون مغزی گون
weak intellect
سبک مغزی خبطی کم عقلی
fillet under the nose of a step
مغزی لبه یا دماغه پله
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
machines
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
major cycle
کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machined
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machine
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
welts
حاشیه چرمی دور چیزی مغزی
imbecilely
از روی کودنی یا سبک مغزی ابلهانه
welt
حاشیه چرمی دور چیزی مغزی
cimbia
[نوار یا ابزار مغزی اطراف ستون]
cerebrospinal
مربوط به نخاع ومغز مغزی نخاعی
crest clearing graph
نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
angle-fillet
[ابزار مغزی برای پوشاندن درزهای داخلی]
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
harmed
اسیب
teen
اسیب
traumatic
اسیب زا
to escape with life and limb
بی اسیب
harming
اسیب
harms
اسیب
what impaired his reputation
وی اسیب زد
harm
اسیب
inconvenience
اسیب
tort
اسیب
traumas
اسیب
trauma
اسیب
head injury
اسیب سر
inconvenienced
اسیب
pathology
اسیب
damage
اسیب
lesions
اسیب
lesion
اسیب
torts
اسیب
inconveniencing
اسیب
inconveniences
اسیب
injury
اسیب
clearance volume
کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
elegant programming
نوشتن برنامه ساخت یافته با استفاده از کمترین تعداد دستور است
brainwashed
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwashes
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwash
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
break down
اسیب دیدن
pathologist
اسیب شناس
injuring
اسیب زدن
vulnerable
اسیب پذیر
damage
اسیب دیدن
traumatic experience
تجربه اسیب زا
pathology
اسیب شناسی
damaging
اسیب اور
marred
اسیب رساندن
impair
اسیب زدن
injury
اسیب خسارت
injures
اسیب زدن
marring
اسیب زدن
marring
اسیب رساندن
marred
اسیب زدن
psychic trauma
اسیب روانی
birth injury
اسیب تولد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com