Dictiornary-Farsi | گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی ) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
To stint . To be cheese - paring .	گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )


Other Matches

make a killing <idiom>	پول زیادی درآوردن
make a bundle <idiom>	پول زیادی درآوردن
To fool arounk .	مسخره بازی درآوردن
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den .	لوطی بازی درآوردن
skimp	خسیس بازی درآوردن
high-handed <idiom>	رئیس بازی درآوردن
lord it over <idiom>	رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
crambo	بازی قافیه جویی
supply economy	صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
he inherited a large fortune	دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
shinny	بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
to unravel woven [knitted] fabric	از گیر درآوردن
to grow wings	بال درآوردن
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .	سفت کن شل کن درآوردن
To fool ( mess) around .	کلک درآوردن
toilet-training	از قنداق درآوردن
to dig out	کندن و درآوردن
to unionize [American E]	بشکل اتحادیه درآوردن
To give someone hell.	پدر کسی را درآوردن
to strip something off	درآوردن [ملافه از لحاف]
get someone's blood up <idiom>	کفر کسی را درآوردن
mutton dressed as lamb	ادای جوانترها را درآوردن
shake down <idiom>	باحیله پول درآوردن
To get to the root of something.	ته وتوی چیزی را درآوردن
to unionise [British E]	بشکل اتحادیه درآوردن
To make money. To make ones pile.	پول درآوردن ( ساختن )
rake someone over the coals <idiom>	پول زیاد درآوردن
to redeem	از گرو [رهن] درآوردن
harlequinade	بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent.	سری توی سرها درآوردن
to beat the living daylights out of someone <idiom>	دمار از روزگار کسی درآوردن
to curb somebody	کسی را تحت کنترل درآوردن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something .	چیزی را بصورت مسخره درآوردن
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
pooped out <idiom>	خسته کننده،از پای درآوردن
frame	مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship	مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
misplay	بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
cutthroat	بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game	وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
shinney	بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
dib	ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
fire fight	ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring	بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
to make a trick	با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
To swindle money out of somebody.	با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
fast buck <idiom>	پول درآوردن ساده وآسان است
To go too far .	شور کاری را درآوردن ( زیاده روی )
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
inning	گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
crampet game	بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
harlepuinade	نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic	امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
frauds	پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
fraud	پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
Don't let making a living prevent you from making a life.	اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Bureaucracy . Red tape .	کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
reproaching	عیب جویی
barretry	مرافعه جویی
scrappiness	فتنه جویی
predacity	طعمه جویی
reproaches	عیب جویی
censoriousness	عیب جویی
malignancy	کینه جویی
interrogations	باز جویی
incalescence	گرما جویی
sociality	جامعه جویی
peaceableness	صلح جویی
sedition	فتنه جویی
interrogation	باز جویی
reproach	عیب جویی
frugality	صرفه جویی
economy	صرفه جویی
economies	صرفه جویی
reproached	عیب جویی
pugnacity	ستیزه جویی
caviling	عیب جویی
thrift	صرفه جویی
termagancy	ستیزه جویی
adventurism	حادثه جویی
offishness	کناره جویی
caviled	عیب جویی
poll	رای جویی
cavil	عیب جویی
polled	رای جویی
polls	رای جویی
cavilled	عیب جویی
cavils	عیب جویی
pacifism	صلح جویی
avarice	زیاده جویی
rocket [British E]	عیب جویی
hedonism	لذت جویی
equilibration	تعادل جویی
saving	صرفه جویی
dissociability	انزوا جویی
disputatiousness	ستیزه جویی
currishness	ستیزه جویی
reproaches	عیب جویی کردن از
errantry	دربدری حادثه جویی
reproach	عیب جویی کردن از
To seak a remedy.	چاره جویی کردن
centripetal force	قوه مرکز جویی
reproached	عیب جویی کردن از
parsimony	صرفه جویی کم خرجی
reproaching	عیب جویی کردن از
impugned	عیب جویی کردن
impugn	عیب جویی کردن
scrounging	صرفه جویی کردن
scrounges	صرفه جویی کردن
scrounge	صرفه جویی کردن
avenging	کینه جویی کردن
carp	عیب جویی کردن
avenges	کینه جویی کردن
avenged	کینه جویی کردن
avenge	کینه جویی کردن
nemesis	کینه جویی انتقام
disputatiously	ازروی ستیزه جویی
revenging	کینه جویی کردن
revenges	کینه جویی کردن
revenged	کینه جویی کردن
revenge	کینه جویی کردن
impugning	عیب جویی کردن
impugns	عیب جویی کردن
scrounged	صرفه جویی کردن
economizes	صرفه جویی کردن
cut corners <idiom>	صرفه جویی کردن
economized	صرفه جویی کردن
economize	صرفه جویی کردن
economising	صرفه جویی کردن
economises	صرفه جویی کردن
economised	صرفه جویی کردن
blamed	عیب جویی کردن از
blames	عیب جویی کردن از
economizing method	روش صرفه جویی
economy factor	ضریب صرفه جویی
domineer	سلطه جویی کردن
peaceably	ازروی صلح جویی
saved	صرفه جویی کردن
wrathful	کینه جویی کردن
save	صرفه جویی کردن
the primrose path	عیش و نوش جویی
goings-over	عیب جویی شدید
caviling	عیب جویی کردن
caviled	عیب جویی کردن
cavil	عیب جویی کردن
competition	هم چشمی سبقت جویی
competitions	هم چشمی سبقت جویی
to make inquires into a matter	چیز ی را باز جویی
shrewishly	از روی ستیزه جویی
spareable	قابل صرفه جویی
to inquire into a matter	مطلبی را باز جویی
blame	عیب جویی کردن از
saves	صرفه جویی کردن
blaming	عیب جویی کردن از
vituperate	عیب جویی کردن
to pull to pieces	عیب جویی کردن از
to seek a remedy for something	چاره جویی کردن
etymologies	ریشه جویی صرف
to pick on	عیب جویی کردن از
cavils	عیب جویی کردن
etymology	ریشه جویی صرف
to seek adventures	مخاطره جویی کردن
cavilled	عیب جویی کردن
going-over	عیب جویی شدید
wealth	زیادی
abundance	زیادی
superfluous	زیادی
surpluses	زیادی
profoundness	زیادی
excrescential	زیادی
excrescent	زیادی
excessiveness	زیادی
greatly	به زیادی
profuseness	زیادی
to a large extent	تا حد زیادی
infiniteness	زیادی
supervacaneous	زیادی
undue	زیادی
extremeness	زیادی
immoderacy	زیادی
intenseness	زیادی
immenseness	زیادی
inordinacy	زیادی
intensity	زیادی
hugeness	زیادی
excesses	زیادی
unduly	زیادی
heaviness	زیادی
profoundly	زیادی
enormousness	زیادی
redundance	زیادی
extras	زیادی
superfluity	زیادی
extra-	زیادی
nimiety	زیادی
extra	زیادی
numerousness	زیادی
surplus	زیادی
greatness	زیادی
muchness	زیادی

To stint . To be cheese - paring .

گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )