Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
rough handling of a thing
گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
Other Matches
to kick over the traces
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
differentiator
وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
inexorably
بی انکه نرم شودیا بلابه کسی گوش دهد
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
plop
صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plopping
صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plopped
صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plops
صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
stoaway
کسیکه خودرادرکشتی پنهان میکندکه پول از او نگیرندتاکشتی راه بیفتد
quoit
نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد
quiot
حلقه یاصفحه اهنی که دربازی پرت میکنند تاروی میخی بیفتد
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
She just left ( went ) . off she went .
گذاشت ورفت
feed
درون گذاشت
overlay
جای گذاشت
overlays
جای گذاشت
overlaying
جای گذاشت
feeds
درون گذاشت
inputted
درون گذاشت
negligence
فرو گذاشت
input
درون گذاشت
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
The fellow just took off.
طرف گذاشت دررفت
outputs
برون گذاشت برونگذار
output
برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me
تقصیر را به گردن من گذاشت
drew
دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank
بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
Mother left me 500 tomans .
مادرم برایم 500 تومان گذاشت
The professor stepped into the classroom.
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
ring shift
جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
how
چنانکه
in the event that
چنانکه
as
چنانکه
so that
چنانکه
dilatorily
چنانکه پرشود
cresuendo
چنانکه صداخردخرد
gratifyingly
چنانکه خوشنودسازد
expressively
چنانکه مقصودرابرساند
coordinately
چنانکه یکجورباشد
as is well known
چنانکه مشهور
as it deserves
چنانکه باید
proper
چنانکه شایدوباید
admissibleness
چنانکه روا
prettily
چنانکه زیبانماید
insolubly
چنانکه اب نشود
permissively
چنانکه مخیرسازد
so to speak
چنانکه گویی
pinchingly
چنانکه فشاراورد
acrimoniousness
تندی
speeds
تندی
easiness
[quickness]
تندی
tempest
تندی
alacrity
[speed]
تندی
accelerative
تندی
tempests
تندی
abruptness
تندی
brusqueness
تندی
speed
تندی
violence
تندی
fieriness
تندی
speeding
تندی
suddenness
تندی
velocity
تندی
velocities
تندی
swiftness
تندی
nippiness
تندی
promptitude
تندی
promptness
تندی
angularity
تندی
vehemence
تندی
inflammability
تندی
inconsiderateness
تندی
incautiousness
تندی
astingency
تندی
celerity
تندی
causticity
تندی
fastnesses
تندی
fastness
تندی
brusqurie
تندی
briskness
تندی
wildness
تندی
to tone down
از تندی
acidly
به تندی
acidness
تندی
acrasy
تندی
acridfty
تندی
acridness
تندی
acridly
به تندی
acrimoniously
به تندی
rapidness
تندی
speediness
تندی
speed of action
تندی
impetuousness
تندی
crustiness
تندی
kicking
تندی
kick
تندی
protervity
تندی
previousness
تندی
harsh usage
تندی
quick temper
تندی
quickness
تندی
quickness of temper
تندی
rapidity
تندی
rabidness
تندی
abruptly
به تندی
tartly
به تندی
pungency
تندی
choler
تندی
acceleration
تندی
kicks
تندی
kicked
تندی
passionateness
تندی
sternly
تندی
fire
تندی
bitterness
تندی
mordacity
تندی
acerbity
تندی
rigor
تندی
sourly
به تندی
steepness
تندی
sternness
تندی
wildly
به تندی
tartness
تندی
huffishly
به تندی
huffishness
تندی
rigour
تندی
acrimony
تندی
keenness
تندی
fleetness
تندی
sour temper
تندی
fired
تندی
fires
تندی
rashness
تندی
precipitousness
تندی
rigors
تندی
rigours
تندی
permissively
چنانکه اجازه بدهد
comme il faut
چنانکه باید وشاید
pitfully
چنانکه سزاوارنکوهش باشد
effusively
چنانکه گویی بریزد
inadmissibly
چنانکه روایاجایز نباشد
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
interminably
چنانکه تمام نشود
inexpressively
چنانکه مقصودرا نرساند
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
privatively
چنانکه نفی یا استثناکند
perniciously
چنانکه زیان اورد
prettily
بخوبی چنانکه باید
convincingly
چنانکه متقاعد کند
irrecoverably
چنانکه بهبودی نپذیرد
meetly
چنانکه باید و شاید
fitfully
چنانکه بگیردوول کند
meetly
چنانکه در خور باشد
gratifyingly
چنانکه خوشی دهد
medially
چنانکه درمیان باشد
heliocentrically
چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
opprobriously
چنانکه رسوایی اورد
invulnerably
چنانکه زخم برندارد
funnily
چنانکه خنده اورد
inviolably
چنانکه سزاوارحرمت باشد
culpably
چنانکه سزاوارسرزنش باشد
invisibly
چنانکه دیده نشود
meaningly
چنانکه مقصودرا برساند
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
decrescendo
چنانکه صداخردخردضعیف شود
decreasingly
چنانکه روبکاهش گذارد
gruesomely
چنانکه وحشت اورد
brilliantly
چنانکه برجسته باشد
according as
چنانکه بدان سان که
according to his version
چنانکه او شرح میداد
speed indicator
تندی نما
discourtesy
خشونت تندی
most probable speed
محتملترین تندی
mean velocity
تندی میانگین
let out
تندی کردن
easiness
[quickness]
درجه تندی
speed
درجه تندی
speeding
درجه تندی
speeds
درجه تندی
impetuosity
تندی حرارت
irefully
ازروی تندی
headiness
تندی گیرندگی
ginger
تندی حرارت
peak speed
بیشترین تندی
pace
شیوه تندی
paced
شیوه تندی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com